پارت
پارت :80
ارباب زاده ..
پیر مرد دوباره پرسید ...
" نظرت چیه قبول میکنی اون بچه رو برای من بیاری و یونجون رو برای خودت داشته باشی؟ هر دو سود میکنم بهش فکر کن "
سوبین گره اخم هایش باز شد اگر بومگیو رو به اون مرد میداد یونجون برای همیشه برای خودش میموند...
و دیگه هرگز بومگیوی توی زندگیش نمیدید خودش و یونجون میموندن شاید پیشنهاد اون مرد آنقدر هام بد نبود
هیچ کس تا حالا پیشنهاد که آنقدر به نفع اون باشه بهش نداده بود ..
اگه با این کار یونجون دوباره مثل قبلاً افسرده بهش چی .
اگه به خاطر نبود بومگیو دیگه خود یونجون هم مثل قبل نباشه چی اگر یه خاطر یونجون هو باشه نمیتونست این رو قبول کنه چون جون سوبین به جون یونجون بنده ...
" نخیر قبول نمیکنم من هیچ وقت به یونجون خیانت نمیکنم !"
مرد پوزخندش جای اخم گرفت با اخم گفت
" یعنی چی که قبول نمیکنی !!!
من اون پسر بومگیو رو می خواهم و تو هم بهم میدیش مشکلش چیه مگه ازش متنفر نیستی !؟"
سوبین از جایش بلند شد و گفت
" ممنون بابت پیشنهاد ولی من نمیتونم قبول کنم حتا اگر از بومگیو متنفر باشم هم نمیتونم این کارو بکنم پس بیا جوری وانمود کنیم که همچین حرفی رو بهم نزدی"
مرد هم بلند شد و کنار سوبین ایستاد قبل از اینکه سوبین بخواهد از اونجا بره
مرد کارت سیا رنگی رو به سمت سوبین گرفت و گفت
" اینو داشته باش ممکنه نظرت عوض بهش "
سوبین مطمئن نبود ولی کارت رو از دست اون مرد گرفت و بدون خدا حافظی از اونجا دور شد و رفت سمت ماشینش
مرد به راه رفتن سوبین خیره بود زیر لب چند تا فحش بهش داد
" مرتیکه کودن چطور پیشنهاد منو رد میکنه "
یون مطمئن بود سوبین نظرش عوض میشه
سوبین سوار ماشینش شد کارتی که بهش داده بود رو توی جیبش گذاشت نمیدونست دقیقا داره چه غلطی میکنه آخه چرا اون کارت رو ازش گرفت ...
سرش رو روی فرمون ماشین گذاشت نفس عمیقی کشید همه چی انگار بد پیش میرفت و واقعا هم ید پیش میرفت نمیدونست دقیقا داره چه اتفاقی می یافته
ادامه دارد ....
ارباب زاده ..
پیر مرد دوباره پرسید ...
" نظرت چیه قبول میکنی اون بچه رو برای من بیاری و یونجون رو برای خودت داشته باشی؟ هر دو سود میکنم بهش فکر کن "
سوبین گره اخم هایش باز شد اگر بومگیو رو به اون مرد میداد یونجون برای همیشه برای خودش میموند...
و دیگه هرگز بومگیوی توی زندگیش نمیدید خودش و یونجون میموندن شاید پیشنهاد اون مرد آنقدر هام بد نبود
هیچ کس تا حالا پیشنهاد که آنقدر به نفع اون باشه بهش نداده بود ..
اگه با این کار یونجون دوباره مثل قبلاً افسرده بهش چی .
اگه به خاطر نبود بومگیو دیگه خود یونجون هم مثل قبل نباشه چی اگر یه خاطر یونجون هو باشه نمیتونست این رو قبول کنه چون جون سوبین به جون یونجون بنده ...
" نخیر قبول نمیکنم من هیچ وقت به یونجون خیانت نمیکنم !"
مرد پوزخندش جای اخم گرفت با اخم گفت
" یعنی چی که قبول نمیکنی !!!
من اون پسر بومگیو رو می خواهم و تو هم بهم میدیش مشکلش چیه مگه ازش متنفر نیستی !؟"
سوبین از جایش بلند شد و گفت
" ممنون بابت پیشنهاد ولی من نمیتونم قبول کنم حتا اگر از بومگیو متنفر باشم هم نمیتونم این کارو بکنم پس بیا جوری وانمود کنیم که همچین حرفی رو بهم نزدی"
مرد هم بلند شد و کنار سوبین ایستاد قبل از اینکه سوبین بخواهد از اونجا بره
مرد کارت سیا رنگی رو به سمت سوبین گرفت و گفت
" اینو داشته باش ممکنه نظرت عوض بهش "
سوبین مطمئن نبود ولی کارت رو از دست اون مرد گرفت و بدون خدا حافظی از اونجا دور شد و رفت سمت ماشینش
مرد به راه رفتن سوبین خیره بود زیر لب چند تا فحش بهش داد
" مرتیکه کودن چطور پیشنهاد منو رد میکنه "
یون مطمئن بود سوبین نظرش عوض میشه
سوبین سوار ماشینش شد کارتی که بهش داده بود رو توی جیبش گذاشت نمیدونست دقیقا داره چه غلطی میکنه آخه چرا اون کارت رو ازش گرفت ...
سرش رو روی فرمون ماشین گذاشت نفس عمیقی کشید همه چی انگار بد پیش میرفت و واقعا هم ید پیش میرفت نمیدونست دقیقا داره چه اتفاقی می یافته
ادامه دارد ....
- ۲.۲k
- ۲۳ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط