زندگی ام

زندگی ام
کافه ای شده بود
لبریز از
باورهای دم نکشیده
ذهن های جوش آورده
و قلب های زنگ زده
با کافه چی هایی که در لباس فرشته ها
شیطانی می کردند...
من اما به کافه نمی آمدم
به چشم های تو می آمدم
و چشم های تو
همیشه بسته بود
دیدگاه ها (۱)

دیگر حوصله ای نمانده است!راستی ، مگر حوصله هم جزء آن چیزهایی...

*دیر رسیدمکادربسته شده بودصدای شاترپیچید به نگاهمسعی کردم طب...

همین چند روز پیشفکر می کردممی توانم #عاشق کسی شبیه #تو شوماز...

درد بی درمان شنیدی؟حال من یعنی همین!بی تو بودن، درد دارد! می...

...وقتی می پرسند؛ صاحب قلب تو کیست؟ناخودآگاه یک نام، یک چهره...

ملکه قلبم پارت۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط