رمان ارباب من پارت: ۷۹

با لگد محکمی که به پهلوم خورد از جا پریدم و با چشمهای پف کرده به روبروم نگاه کردم.
بهراد با دیدن حالتم پوزخندی زد و گفت:

_ چرا روی زمین خوابیدی؟

چیزی نگفتم و با دستام سرم که از درد داشت میترکید رو گرفتم و از جام پاشدم اما تعادلم رو از دست دادم و داشتم پرت میشدم که سریع کمرم رو گرفت و گفت:

_ چته؟
_ هیچی خوبم
_ سرت گیج میره؟
_ درد میکنه
_ چرا؟
_ نمیدونم، بپرس ازش

فشار نه چندان آرومی به کمرم وارد کرد و گفت:

_ تو آدم نمیشی نه؟

پوفی کشیدم و بدون اینکه به حرفش توجهی کنم، ازش جدا شدم و گفتم:

_ هنوز هم باید اینجا بمونم یا میتونم برم اون یکی اتاق؟

نیشخندی زد و با یه لبخند بدجنس گفت:

_ الان میتونی بری

مشکوک نگاهش کردم و گفتم:

_ چیزی شده؟
_ نه
_ اما یه چیزی شده
_ گفتم نه دیگه!

بدون اینکه حرکتی بکنم سرجام ایستادم که هلم داد و گفت:

_ یالا برو دیگه، چرا انقدر معطلش میکنی؟
_ چون فکر میکنم یه چیزی تو ذهنته!
_ چی مثلا؟
_ یه نقشه

یه جوری نگاهم کرد و گفت:

_ نترس، برو

یه بار دیگه نگاهش کردم و بعد از اتاق خارج شدم.
آروم یکی یکی از پله ها پایین رفتم تا اینکه به در اتاقم رسیدم.
در بسته بود و میترسیدم باز کنم چون فکر میکردم پشت تمام این قضیه ها یه نقشه ی خبیثانه وجود داره و من ازش بی اطلاع بودم.

_ عه برو تو دیگه

با شنیدن صداش که نزدیک گوشم بود، از جا پریدم و گفتم:

_ چخبرته بابا؟ چرا یهویی میای پشتم؟
_ تو چخبرته؟ مگه جن دیدی؟

بهش نگاه کردم و آروم زمزمه کردم:

_ از جن بدتر دیدم!
_ چی؟
_ هیچی گفتم ترسیدم بابا
_ ولی انگار یه چیز دیگه گفتی
_ نه

دوباره به سمت در برگشتم و بعد از اینکه نفس عمیقی کشیدم در اتاق رو باز کردم...
دیدگاه ها (۲۹)

رمان ارباب من پارت: ۸۰

رمان ارباب من پارت: ۸۱

رمان ارباب من پارت: ۷۸

رمان ارباب من پارت: ۷۷

#پارت۳ رمان اگه طُ نباشی یکی دیگه منم لباسا رو پوشیدم و یه آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط