گزارش نکنید part:4)آخر(

رفتم دنبال یونگ سو یکم دیر رسیدم که دیدم فقط یونا و یونگ سو موندن
&پسرم بیا بریم
#مامان بابای یونا نیومدن
÷(گریه) بابالی منو فرلاموش کردههه
&نه عزیزم حتما میاد ام بزار بهش زنگ بزنم
زنگ زدم که
برداشت
@بله
&چرا نمیای دنبال بچت
@منمن حالم خوب نیست نمیتونم بیام(با حالت مست و بغض)
&میبرمش خونه خودم بیا ببرش از اونجا
قطع کردم
&خب بریم پیتزا بخورم
÷#بریمممم
دستای کوچولوشون رو گرفتم و راه افتادم سمت رستوران غذا مون رو خوردیم رفتیم خونه بچه ها خوابیدن که صدای در اومد باز کردم یهو شوگا افتاد روم
.ت منو ببخش
&برو‌اون ور
به زور رفتم کنار و در رو بستم
کاملا مست بود
بهش کمک کردم گذاشتمش رو مبل
.ت من اشتباه کردم خواهش میکنم منو ببخش
&باز چیشده
گوشیشو باز کرد و بهم یه عکس نشون داد
(شب بوده و یونگی و زنش طلاق گرفتن)
&بزار برات قهوه بیارم که دستمو گرفت و افتادم روش لباشو گذاشت رو لبم دلم برا تعم لباش تنگ شده بود
(و به خوبی و خوشی زندگی کردن)
دیدگاه ها (۰)

جواب ها استوری میشه

گزارش نکنید جمعه پارت جدید میزارم

گزارش نکنید part:3

گزارش نکنید part:2

پارت ۸۲ فیک ازدواج مافیایی

"سرنوشت "p,34...کانر : ( مست ) ... ا/تت ‌.... میدونستی شیفته...

پارت ۷۵ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط