صبح دیر از خواب بیدار شد نور خاکستری صبحگاهی از لای پردههای نیمهباز اتاق ...

---

𝑺𝑰𝑳𝑬𝑵𝑻 𝑴𝑬𝑳𝑶𝑫𝒀
𝑷𝑨𝑹𝑻 : 𝒕𝒆𝒏

صبح دیر از خواب بیدار شد. نور خاکستری صبحگاهی از لای پرده‌های نیمه‌باز اتاق داخل می‌تابید. هانا کنار پنجره ایستاده بود، چشماش روی حیاط بارون‌خورده ثابت.

جونگ‌کوک از پشت‌سر نزدیک شد، بدون صدا. برای اولین‌بار، نه با سردی و نه با خشونت. فقط ایستاد. نزدیکش.

– «تو عوضم کردی.»

صدایش خشن نبود. خسته هم نبود. فقط واقعی بود... تلخ و واقعی.

هانا سرش رو کمی چرخوند اما چیزی نگفت.

– «قبل از تو، فقط سکوت رو دوست داشتم. الان... سکوت تو رو.»

لحظه‌ای نفس‌هاش سنگین شد.

– «دیشب تمام شب بیدار بودم. بهت فکر کردم. به اینکه چرا... چرا باید یه دختر مثل تو، با گذشته‌ای مثل اون، اینجا باشه. با من.»

هانا زمزمه کرد:
– «من انتخاب نکردم اینجا باشم.»

جونگ‌کوک مکث کرد.

– «اما حالا هستی.»

چشم‌هاش به نگاه هانا گره خورد. برای اولین‌بار، بدون ترس.

– «و من می‌خوام بمونی. اما نه فقط به‌عنوان برده. نه به‌عنوان خدمتکار. نه زیر دست من.»

قلب هانا یه ضربه جا انداخت.

– «پس... به‌عنوان چی؟»

جونگ‌کوک جلوتر رفت. یه قدم، فقط یه قدم، اما کافی بود که فاصله‌شون به نفس برسونه.

– «به‌عنوان کسی که حضورش... منو از اون جونگ‌کوک قدیمی نجات می‌ده.»

برای اولین‌بار، انگشت‌هاش آروم گونه‌ی یخ‌زده‌ی هانا رو لمس کردن.

سکوت...
قلب‌ها...
چشم‌ها...

و درست در لحظه‌ای که بارون دوباره شروع به باریدن کرد، جونگ‌کوک با صدای خفه‌ای گفت:
– «اگه این یه اشتباهه... بذار اشتباهی باشه که بخوام با تمام وجود مرتکبش بشم.»


---
دیدگاه ها (۰)

---𝑺𝑰𝑳𝑬𝑵𝑻 𝑴𝑬𝑳𝑶𝑫𝒀𝑷𝑨𝑹𝑻 : 𝒆𝒍𝒆𝒗𝒆𝒏هانا توی حیاط خلوت پشتی ایستاده...

---𝑺𝑰𝑳𝑬𝑵𝑻 𝑴𝑬𝑳𝑶𝑫𝒀𝑷𝑨𝑹𝑻 : 𝒕𝒘𝒆𝒍𝒗𝒆هوا گرگ‌ومیش بود. صدای آواز پرن...

---𝑺𝑰𝑳𝑬𝑵𝑻 𝑴𝑬𝑳𝑶𝑫𝒀𝑷𝑨𝑹𝑻 : 𝒕𝒆𝒏صبح دیر از خواب بیدار شد. نور خاکس...

---𝑺𝑰𝑳𝑬𝑵𝑻 𝑴𝑬𝑳𝑶𝑫𝒀𝑷𝑨𝑹𝑻 : 𝒏𝒊𝒏𝒆ساعت از نیمه گذشته بود. چراغ‌ها خ...

پلیس. ابلیس. part ¹⁸ا.ت و هانا شروع میکنم به حرف...

پلیس. ابلیس. part ²⁰جونگ کوک : برید خدارو شکر کنید ...

black flower(p,224)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط