آل نبی چو دست تظلم برآورند

آل نبی چو دست تظلم برآورند...

ارکان عرش را به تلاطم در آورند...

بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند...

اول صلا به سلسله ی انبیا زدند...

نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید...

زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند...

آن در که جبرئیل امین بود خادمش...

اهل ستم به پهلوی خیرالنساء زدند...

بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها...

افروختند و در حسن مجتبی زدند...

و آنگه سرادقی که ملک مجرمش نبود...

کندند از مدینه و در کربلا زدند...


"مرحوم محتشم کاشانی"
دیدگاه ها (۵)

حالا میفهمم...امان از دل زینب یعنی چی...زهرا داغ علی را ندید...

زینب چو دید کرب و بلا را دلش گرفت.. بانویمان به وسعت دنیا دل...

عاشق متن کامل این شعرم...واقعا ارزش صدبار خوندن داره متن کام...

غم...واژه ی زیبایی نیست...دوسش ندارم...خیلی بده ک روزی ک خوش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط