عشق من
عشق من🎀
(پارت ۲)
کوک برگشت سمت ته و گفت
کوک:پیاده شو رسیدیم
ته:چشم
کوک:تا آجوما اتاقتو آماده میکنه اونجا روی کاناپه بشین
ته:چشم
کوک:اینقدر هم رسمی نباش
ته:چش..باشه
کوک:خوبه
(دقایقی بعد)
کوک:اینجا اتاقته
ته:ممنون
کوک:خب من باید برم کار دارم فعلا
ته: خداحافظ
(دید ته)
این آقاهه چقدر عجیبه ها میدونم بزرگترین مافیاس اما چرا بهش اعتماد کردم؟اصلا منو میخواد چیکار!اههه بعدا به اینا فکر میکنم.چه اتاق قشنگیه.
•راوی•
اتاق بزرگی بود، با رنگ سفید و قهوهای،دوربین های کوچیک و بزرگ
(دید آرا)
ایششش این پسره دیگه کیه اصلا با کوکی من چیکار داره،نکنه کوکی من عاشق این پسره شده که اگه اینطور باشه خودم میکشمش.اصلا علاقهای به این پسره ندارم اصلا چرا باید اتاق به اون خوبی و به اون بده؟
فقط کافیه دست از پا خطا کنه(خنده شیطانی)
راهنمایی:(آرا وقتی بچه بوده پدرو مادرش و تو تصادف از دست میده و کوک اونو پیدا میکنه و خدمتکار خونش میکنه ولی آرا از همون اول که کوک پیداش کرد عاشقش میشه ولی هیچوقت بهش نمیگه)
(دید کوک)
وقتی رفتم خونه دیدم که خدمتکارا مشغول کار خودشون هستن.دنبال ته میگشتم ولی پیداش نکردم که از آجوما پرسیدم
کوک:آجوما
آجوما:بله ارباب
کوک:ته کجاست؟
آجوما:ارباب جوان تو اتاق درحال استراحت هستن
کوک:باشه
رفتم جلوی اتاقش و درو باز کردم که دیدم جلوی آینه واستاده.از موهاش آب میچکید و شلوارک پاش بود و داشت خودشو نگاه میکرد.از حق نگذریم بدن خوبی داشت.وقتی متوجه من شد سریع تیشرتشو پوشید.
کوک:بدن خوبی
ته:ممنون
کوک:میخوای بدن منو ببینی
ته:چی؟
پیرهنمو درآوردم و انداختم زمین که دستاشو گذاشت رو چشماش
کوک:دستتو بردار
ته:اول لباس بپوش بعد
دستاشو گرفتم و پایین آورد،تو چشاش نگاه کردم
ته:چرا این کارو میکنی؟
کوک:معلوم نیست
ته:چی؟
کوک:......
(حمایت کنید خوشحال میشم)
شرط:
لایک:۱۰
کامنت:۵
ببخشید بابت شرط🙂
(پارت ۲)
کوک برگشت سمت ته و گفت
کوک:پیاده شو رسیدیم
ته:چشم
کوک:تا آجوما اتاقتو آماده میکنه اونجا روی کاناپه بشین
ته:چشم
کوک:اینقدر هم رسمی نباش
ته:چش..باشه
کوک:خوبه
(دقایقی بعد)
کوک:اینجا اتاقته
ته:ممنون
کوک:خب من باید برم کار دارم فعلا
ته: خداحافظ
(دید ته)
این آقاهه چقدر عجیبه ها میدونم بزرگترین مافیاس اما چرا بهش اعتماد کردم؟اصلا منو میخواد چیکار!اههه بعدا به اینا فکر میکنم.چه اتاق قشنگیه.
•راوی•
اتاق بزرگی بود، با رنگ سفید و قهوهای،دوربین های کوچیک و بزرگ
(دید آرا)
ایششش این پسره دیگه کیه اصلا با کوکی من چیکار داره،نکنه کوکی من عاشق این پسره شده که اگه اینطور باشه خودم میکشمش.اصلا علاقهای به این پسره ندارم اصلا چرا باید اتاق به اون خوبی و به اون بده؟
فقط کافیه دست از پا خطا کنه(خنده شیطانی)
راهنمایی:(آرا وقتی بچه بوده پدرو مادرش و تو تصادف از دست میده و کوک اونو پیدا میکنه و خدمتکار خونش میکنه ولی آرا از همون اول که کوک پیداش کرد عاشقش میشه ولی هیچوقت بهش نمیگه)
(دید کوک)
وقتی رفتم خونه دیدم که خدمتکارا مشغول کار خودشون هستن.دنبال ته میگشتم ولی پیداش نکردم که از آجوما پرسیدم
کوک:آجوما
آجوما:بله ارباب
کوک:ته کجاست؟
آجوما:ارباب جوان تو اتاق درحال استراحت هستن
کوک:باشه
رفتم جلوی اتاقش و درو باز کردم که دیدم جلوی آینه واستاده.از موهاش آب میچکید و شلوارک پاش بود و داشت خودشو نگاه میکرد.از حق نگذریم بدن خوبی داشت.وقتی متوجه من شد سریع تیشرتشو پوشید.
کوک:بدن خوبی
ته:ممنون
کوک:میخوای بدن منو ببینی
ته:چی؟
پیرهنمو درآوردم و انداختم زمین که دستاشو گذاشت رو چشماش
کوک:دستتو بردار
ته:اول لباس بپوش بعد
دستاشو گرفتم و پایین آورد،تو چشاش نگاه کردم
ته:چرا این کارو میکنی؟
کوک:معلوم نیست
ته:چی؟
کوک:......
(حمایت کنید خوشحال میشم)
شرط:
لایک:۱۰
کامنت:۵
ببخشید بابت شرط🙂
- ۳.۷k
- ۲۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط