پارت

#پارت_72
آقای مافیا ♟🎲

خودم و رو تخت انداختم و شروع به گریه کردم
که نفهمیدم کی خوابم برد

صبح با صدای در زدن از خواب بیدار شدم
با صدایی خواب الود گفتم

+ امممم... کیه؟

در اروم باز شد و زنی مسن وارد شد و گفت:

_ س.. سلام خانم ح.. حالتون خوبه
براتون صبحانه اوردم

بدون اینکه جواب شو بدم سرمو به داخل بالش فرو کردم

اون خانم مسن صبحانه رو روی میز گذاشت و گفت

_ راستی خانم، آقا برگشتن عمارت

با شنیدن این حرف سریع از جام پریدم و گفتم

+ ج.. جدی میگی کجا هستن

سری به نشانه تایید تکون داد و من را به اتاق سامیار راهنمایی کرد
به سمت در دویدم و دستمو روی دستگیره در گذاشتم ولی با شنیدن صدای دختری از تعجب آروم دستم از روی دستگیره برداشتم

سرم رو به در چسبوندم تا متوجه صحبت‌هاشون بشم

+ سامیار تو که خیلی منو دوست داشتی

_ گمشو برو بیرون حنا
و گرنه اخخ

+ سامیار دسستت اسیب دیده چرا به خودت این قدر سخت میگیری ن.....

با باز شدن در توسط من حرف تو دهنش ماسید
هه
یه خدمتکار ساده

دختره با دیدن من رنگ و روش قرمز شد و از روی صندلی کنار تخت سامیار بلند شد و گفت

+سلام خانم
#مافیایی
#عاشقانه
#اصمات
#رمان
دیدگاه ها (۶)

#پارت دوم#شهریارهمین وارد فرودگاه شدم مامان و دیدم که با ذوق...

#پارت_73آقای مافیا ♟🎲با اخم بهش خیره شدم و گفتم: _میتونی بر...

#پارت_71آقای مافیا ♟🎲با دیدن پای تیر خورده سامیارجیغی کشیدم ...

#پارت_70آقای مافیا ♟🎲# سامیار به سمت آفاق حرکت کردم که یهو ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط