ده پارتی با همکاری نیلایی خوشگله:)
حرف ها و توضیحات ا.ت به قلم نیلایی : '
حرف ها و توضیحات یونگی به قلم ویولت : "
p1
" دم کالج ایستاده بودم، بارون ریز و خنک آروم روی صورتم میافتاد. وقتی ا.ت با قدمهای کوتاه و اون نگاه بامزهاش به سمتم اومد، بیاختیار لبخند زدم. کلاه کاسکت رو برداشتم و جلو رفتم.
با لبخندای گربه ای که فقط مخصوص ا.ت بود گفتم : بیا، اینو بذار
کلاه رو روی سرش گذاشتم و با دقت بندش رو محکم کردم. بعد خم شدم و گفتم: قدت نمیرسه جوجه، باید کمکت کنم !
قبل از اینکه فرصت کنه اعتراضی بکنه، دور کمرش رو گرفتم و آروم بلندش کردم. اون لحظه یه خندهی کوچیک کرد، که حسابی بامزهترش میکرد. وقتی مطمئن شدم راحت روی موتور نشسته، سریع سر جام برگشتم و موتور رو روشن کردم.
صدای بارون روی خیابون و صدای موتور محیط رو پر کرده بود، و بدون کلمهای اضافی راه افتادیم... "
'کوله پشتی سبز رنگم رو روی شونه هام محکم کردم و کیف دستی پر از مقوا های تکه تکه شده رو توی دستم محکم میگیرم.. دست آزارم رو روی تیشرت نخودی رنگ یونگی میزارم و کمی تیشرتش رو توی مشتم چروک میکنم تا بتونم تعادلم رو برای روی موتور نشستن حفظ کنم... موهای کوتاهم رو که به طور نامنظمی بعد از ۹ ساعت توی کالج بودن دور صورت و گردنم ریخته بود رو پشت گوشم میدم و از کنار شونهِ سمت چپِ یونگی بهش نگاه میکنم'
" قبل از اینکه راه بیفتم، کمی برگشتم تا مطمئن بشم که راحت نشسته. یه لحظه به موهای کوتاهش نگاه کردم که از زیر کلاه کاسکت بیرون زده بودن و نامنظم روی شونههاش ریخته بودن. با باد، گاهی چندتا از تارهای موش به یقهٔ تیشرت من برخورد میکردن. لبخند کوچیکی زدم : محکم نشستی؟
اون لحظه هیچ جوابی نداد، اما میتونستم حس کنم که دستاش کمی محکمتر به تیشرت من چسبیدن. آروم حرکت کردیم، و همزمان با سرعت گرفتن موتور، قطرههای بارون با شدت بیشتری به شیشهٔ کلاه کاسکت من برخورد میکردن. خیابون براق و خیس بود، و صدای تایرها روی زمین یه ریتم خاصی به سکوت بینمون اضافه کرده بود.
تو ذهنم دنبال چیزی میگشتم که حرفی بزنم، چیزی که حس راحتتری بینمون ایجاد کنه. در نهایت، با صدایی که یکم شوخی و یکم مهربونی داشت، لب زدم : چخبر جوجه؟ همه چی خوب پیش میره؟ "
'با شنیدن صدای یونگی تکخنده آرومی زدم.. چشمام رو همزمان با تکون دادن سرم باز و بسته کردم و چونه ام روی شونه یونگی تکیه دادم.. از آینه های موتور میتونستم صورتش رو ببینم که وقتی هر قطره بارون به پوستش سوزن میزنه چه قیافه ایی به خودش میگیره.. آروم بازدم عمیقی بیرون دادم و بین باد هایی که صدام رو عقب میبرد زمزمه کردم' آره آره..همه چی عالیه.. تو چی؟!
حرف ها و توضیحات یونگی به قلم ویولت : "
p1
" دم کالج ایستاده بودم، بارون ریز و خنک آروم روی صورتم میافتاد. وقتی ا.ت با قدمهای کوتاه و اون نگاه بامزهاش به سمتم اومد، بیاختیار لبخند زدم. کلاه کاسکت رو برداشتم و جلو رفتم.
با لبخندای گربه ای که فقط مخصوص ا.ت بود گفتم : بیا، اینو بذار
کلاه رو روی سرش گذاشتم و با دقت بندش رو محکم کردم. بعد خم شدم و گفتم: قدت نمیرسه جوجه، باید کمکت کنم !
قبل از اینکه فرصت کنه اعتراضی بکنه، دور کمرش رو گرفتم و آروم بلندش کردم. اون لحظه یه خندهی کوچیک کرد، که حسابی بامزهترش میکرد. وقتی مطمئن شدم راحت روی موتور نشسته، سریع سر جام برگشتم و موتور رو روشن کردم.
صدای بارون روی خیابون و صدای موتور محیط رو پر کرده بود، و بدون کلمهای اضافی راه افتادیم... "
'کوله پشتی سبز رنگم رو روی شونه هام محکم کردم و کیف دستی پر از مقوا های تکه تکه شده رو توی دستم محکم میگیرم.. دست آزارم رو روی تیشرت نخودی رنگ یونگی میزارم و کمی تیشرتش رو توی مشتم چروک میکنم تا بتونم تعادلم رو برای روی موتور نشستن حفظ کنم... موهای کوتاهم رو که به طور نامنظمی بعد از ۹ ساعت توی کالج بودن دور صورت و گردنم ریخته بود رو پشت گوشم میدم و از کنار شونهِ سمت چپِ یونگی بهش نگاه میکنم'
" قبل از اینکه راه بیفتم، کمی برگشتم تا مطمئن بشم که راحت نشسته. یه لحظه به موهای کوتاهش نگاه کردم که از زیر کلاه کاسکت بیرون زده بودن و نامنظم روی شونههاش ریخته بودن. با باد، گاهی چندتا از تارهای موش به یقهٔ تیشرت من برخورد میکردن. لبخند کوچیکی زدم : محکم نشستی؟
اون لحظه هیچ جوابی نداد، اما میتونستم حس کنم که دستاش کمی محکمتر به تیشرت من چسبیدن. آروم حرکت کردیم، و همزمان با سرعت گرفتن موتور، قطرههای بارون با شدت بیشتری به شیشهٔ کلاه کاسکت من برخورد میکردن. خیابون براق و خیس بود، و صدای تایرها روی زمین یه ریتم خاصی به سکوت بینمون اضافه کرده بود.
تو ذهنم دنبال چیزی میگشتم که حرفی بزنم، چیزی که حس راحتتری بینمون ایجاد کنه. در نهایت، با صدایی که یکم شوخی و یکم مهربونی داشت، لب زدم : چخبر جوجه؟ همه چی خوب پیش میره؟ "
'با شنیدن صدای یونگی تکخنده آرومی زدم.. چشمام رو همزمان با تکون دادن سرم باز و بسته کردم و چونه ام روی شونه یونگی تکیه دادم.. از آینه های موتور میتونستم صورتش رو ببینم که وقتی هر قطره بارون به پوستش سوزن میزنه چه قیافه ایی به خودش میگیره.. آروم بازدم عمیقی بیرون دادم و بین باد هایی که صدام رو عقب میبرد زمزمه کردم' آره آره..همه چی عالیه.. تو چی؟!
- ۱۰.۴k
- ۰۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط