چشمان من بارانی اما وقت گریه کردن نیست

چشمان من بارانی اما وقت گریه کردن نیست
ابری پر از بارانم ولی بهتر همین که در گلو باشم

یک عمره از اینکه نباشی هر لحظه ترسیدم
وقتش شده با ترس هایم روبرو باشم


از رفتنت یخ بسته ام فصل زمستان شد
من از همه روزهای گرم میبینی دلسردم

ترسیدم و دل کندم از این عشق قبل تو
تا بوده من از ترس مردن خودکشی کردم

گفتم که مثل کوه هستم ولی کوه ها هم
یک بغض گاهی میشود از هم بپاشاند

دنیا برای عشق جای کوچکی بوده
با رفتنت شاید به من این را بفهماند

من دلخورم از اینکه چشمان شفا بخشت
تنها برای من چشمهای بسته ای بودند

می رسد اما روزی که این را تو میفهمی
مرداب ها یک روز . رود خسته ای بودند

دارد به پایان میرسد این قصه صیادم
دیگر عقاب سرکش خود را نخواهی دید

غم هست باران هست یادت هست زخمت هست
دیگر من دیوانه را تنها نخواهی دید

با هر عذاب انقدر ماندن را برایش سخت کردی که
رفتن شده تنها دلیل شادی اش امروز

اما بدان تاوان کارش را میدهد انکس
خوشحال شد از ازادی اش امروز #محمدغلامی #شمسابادی
دیدگاه ها (۱)

مخواه حرف دلم را به این و آن بزنممخواه رنگ جدایی به داستان ب...

نخستین بار غم را از غمِ چشم تو فهمیدممنی که سالهای سال از چش...

هیچ وقت قرار نیست ادمها بخاطر اونهایی که دوستشون دارن از همچ...

‌خیال بوسه می سازد کبود آن لعل نازک راچه بی رحمم به دندانش گ...

رمـان زخٰم عشق تـو پـارت شش🌚✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط