چندپارتیدرخواستی
#چند_پارتی_درخواستی
پارت ۲
{ویو ا/ت}
من لیاقت اینو نداشتم که پیش کوک بمونم، میدونم برای انتقام اومدم ولی این راهش نیست، من لیاقت اینو ندارم که کوک انقدر بهم توجه کنه، وسایلامو جمع کردم و رفتم اتاق کار کوک، میخواستم همه حقیقت رو بهش بگم و بعد از اینجا برم
ا/ت: کوک
کوک: بله؟ ا/ت اون چمدون چیه؟
ا/ت: کوک من برای انتقام پدرم بهت نزدیک شدم و میخواستم بکشمت، الانم میخوام برم سعی نکن جلومو بگیری
کوک: ا/ت داری شوخی میکنی دیگه نه؟
ا/ت: نه، خداحافظ (سرد)
★: ا/ت از خونه رفت بیرون و چمدونو گذاشت تو صندوق عقب ماشینش و درشو بست
کوک: ا/ت سر عقل بیا تو زن منی نمیتونی همینجوری بزاری بری من دوستت دارم
ا/ت: ولی من ندارم، گفتم که بخاطر انتقام باهات ازدواج کردم، حالا هم که نکشتمت برو خدا رو شکر کن
کوک: منظورت چیه ا/ت لطفا نرو
ا/ت: نمیشه باید برم
★: داشتن با هم حرف میزدن که یهو در کوچیک عمارت باز شد و یکی مسلح اومد تو و سمت کوک نشونه گرفت، ا/ت که فهمید سریع خودشو به کوک رسوند و جلوش پرید، اون مرد ناشناسم که تیر زد و تیر مستقیم خورد تو قلب ا/ت، مرد ناشناس زود رفت بیرون و در رو بست، ا/ت افتاد رو زمین، کوک هم زود اونو تو اغوش گرفت
کوک: ا/ت ا/ت نه نه نه تو نباید همچین کاری میکردییی، ا/ت لطفا پاشو و بهم بگو که همه ی اینا خوابه، لطفا بیدار شو من نمیتونم بدون تو زندگی کنم ا/ت، هه دیدی دروغ گفتی؟ اگه دوستم نداشتی همچین کاری نمیکردی، لطفا ا/ت بلند شو اگه تو بری من چیکار کنممم ا/تتتت(بغض)(اونو محکم تو بغلش گرفت و موهاشو نوازش میکرد و گریه میکرد)
اون کسی که این کارو باهات کرد باید تقاصشو پس بده
...
پارت ۲
{ویو ا/ت}
من لیاقت اینو نداشتم که پیش کوک بمونم، میدونم برای انتقام اومدم ولی این راهش نیست، من لیاقت اینو ندارم که کوک انقدر بهم توجه کنه، وسایلامو جمع کردم و رفتم اتاق کار کوک، میخواستم همه حقیقت رو بهش بگم و بعد از اینجا برم
ا/ت: کوک
کوک: بله؟ ا/ت اون چمدون چیه؟
ا/ت: کوک من برای انتقام پدرم بهت نزدیک شدم و میخواستم بکشمت، الانم میخوام برم سعی نکن جلومو بگیری
کوک: ا/ت داری شوخی میکنی دیگه نه؟
ا/ت: نه، خداحافظ (سرد)
★: ا/ت از خونه رفت بیرون و چمدونو گذاشت تو صندوق عقب ماشینش و درشو بست
کوک: ا/ت سر عقل بیا تو زن منی نمیتونی همینجوری بزاری بری من دوستت دارم
ا/ت: ولی من ندارم، گفتم که بخاطر انتقام باهات ازدواج کردم، حالا هم که نکشتمت برو خدا رو شکر کن
کوک: منظورت چیه ا/ت لطفا نرو
ا/ت: نمیشه باید برم
★: داشتن با هم حرف میزدن که یهو در کوچیک عمارت باز شد و یکی مسلح اومد تو و سمت کوک نشونه گرفت، ا/ت که فهمید سریع خودشو به کوک رسوند و جلوش پرید، اون مرد ناشناسم که تیر زد و تیر مستقیم خورد تو قلب ا/ت، مرد ناشناس زود رفت بیرون و در رو بست، ا/ت افتاد رو زمین، کوک هم زود اونو تو اغوش گرفت
کوک: ا/ت ا/ت نه نه نه تو نباید همچین کاری میکردییی، ا/ت لطفا پاشو و بهم بگو که همه ی اینا خوابه، لطفا بیدار شو من نمیتونم بدون تو زندگی کنم ا/ت، هه دیدی دروغ گفتی؟ اگه دوستم نداشتی همچین کاری نمیکردی، لطفا ا/ت بلند شو اگه تو بری من چیکار کنممم ا/تتتت(بغض)(اونو محکم تو بغلش گرفت و موهاشو نوازش میکرد و گریه میکرد)
اون کسی که این کارو باهات کرد باید تقاصشو پس بده
...
- ۱۵.۲k
- ۲۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط