شب دردناک

( شب دردناک )
پارت ۲۴


ات : خاله چی شده
خ/جئون : چیزی نیست دخترم خوبم .... پسرم تو یخچال نوتلا داریم تو هم عاشقشی میخوری برات بیارم
جونکوک دوباره سمته در رفت و تکیه به در شد و با حالت غمگین گفت
جونکوک: نه مادر الان نمی‌خواهم
با یاد آورده حال مادرش و خواهری که بخاطر ات کشته شده دوباره چشم هایش پر از حرص شد نگاهش افتاد رو ات و به مادرش و خانم پارک هر دو مشغول آشپزی بودن جونکوک سمته ات رفت و کنارش ایستاد دختره هیچ اهمیتی به جونکوک نداد ‌..
جونکوک: گردنت ...
دختره با ترس زود به جونکوک نگاه کرد
ات : بله ... ؟
جونکوک: گردنت .. نه اصلا بیا اتاقم کارت دارم
ات : نمیام..
دوباره مشغول خوردن توت فرنگی شد جونکوک عصبی کنارش گوشش گفت
جونکوک: میدونی که من دیونم نه عکسات پیشمه
جونکوک بدون هیچ حرفه دیگی سمته در رفت ... دختره بشقاب توت فرنگی را گذاشت رو میز و سمته در قدم برداشت باز هم ترس باز هم نگرانی چی از جونه این دختر میخواست این حرفی بود که تو ذهن اش می‌گذشت سمته پله ها رفت و گوشیش زنگ خورد از تو جیب پشتی شلوار اش بیرون کشید با شماره ناشناس مواجه شد کنجکاو جواب داد صدا ای آشنایی به گوشش خورد
هو : خانم پارک ات درست گرفتم ؟
ات : بله خودمم و شما ؟
هو : همونی که امروز باهاش تصادف کردی .. یادت اومد تو رستوران
ات : آهان سلام خوبین
هو : آره خوبم بهتر از این نمی‌شدم
ات : شماره من رو از کجا پیدا کردین ؟ چرا بهم زنگ زدین ؟
هو : هیچی فقد فهمیدم که طراح هستی گفتم بیایی راجبه کار با هم حرف بزنیم چطوره ؟
ات : الان نمیشه فردا چطوره ؟
هو : خوبه پس تو رستوران امروز میبینمت
ات : باشه فعلا
هو : خدانگهدار
گوشی را از گوش اش جدا کرد و به ساعت گوشی خیره شد
ات .. این چه پسره مهربونی هستش ... و همچنین مرموز باید برم پیشه اون روانی ...
دیدگاه ها (۴)

( شب دردناک )پارت ۲۵قدم برداشت رو پله ها و به سمته اتاق جونک...

( شب دردناک )پارت ۲۳با خستگی وارد اتاق اش شد سمته تخت رفت و ...

(شب دردناک )پارت ۲۲جونکوک : چرا که وقتی دوست بچه گیم میره من...

چرامن پارت ۴از همون دار دسته ی پیر مرده ستات و جونکوک: خوش ا...

چرامن پارت ۵تا اینکه جونکوک رسیددینگ دینگات: کیهجونکوک ـ: من...

سناریو: (وقتی که....)معلم: بله...و از این به بعد من معلم ریا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط