یادش بخیر

یادش بخیر 

قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ

غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت

هر کسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود


─═इई❄ ️ईइ═─
دیدگاه ها (۵)

‍ خوشبختی گاهیآنقدر دم دستمان استکه حسش نمیکنیمچایی که مادرب...

مادربزرگ همیشهانبوهی رختخواب داشت ،خیلی وقت‌ها میگفت :شب بما...

زن ها گاهیعاشقانه هایشان رادم میکنند🌸 ومیشودهمان چای خوشرنگ ...

وقتی بچه بودممیگفتند هر وقت به تنهایی توانستیبند کفشهایت را ...

part(1) 🤍rose white🤍22[Qctober]2019 "نیمه شب ساعت 12:45"صدای...

part(2) 🤍rose white🤍22[November]2019یک ماه از اون شب گذشته ب...

🥀 شب دردناک 🥀🥀 فصل ۴ 🥀🥀 پارت۳ 🥀جونگکوک جدی اخم کرد : آقای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط