اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
پارت ۱۰
جونگ کوک: من می تونم
با مظلومیت تمام بهم نگاه کرد و
نابی: آخرین کسایی که بهم خواستن کمک کنن الان گوشه قبرستون هستن
دوباره شروع کرد گریه کردن
سریع وسایلش برداشت و خواست از ماشین بره بیرون که دستش گرفتم
جونگ کوک: کجا
نابی: باید برم
جونگ کوک: می رسونمت
نابی: نه لازم نیست
یهو از ماشین خارج شد رفت آروم دنبالش با ماشین می رفتم آخه ساعت ۳ شب
بود اینقدر راه رفت که رسید به یک خونه کوچیک ولی نقلی خونه داخل کوچه
تقریباً بزرگ بود آروم از پله ها بالا رفت وارد خونه شد خواستم برم که یهو یک
ماشین که گوشه کوچه پارک بود یکی ازش پیاده شد به سمت خونه رفت محکم
در می زد که نابی در باز کرد با لرزه و گریه نگاهش می کرد که یهو اون شخص
محکم دستش گرفت و بهش سیلی زد از ماشین پیاده شدم و سریع از پله ها
بالا رفتم و اون پسر کنار زدم و نابی به پشت سرم هدایت کردم یکم شک شد
که چرا من اینجام ولی فقط گریه می کرد پسره با عصبانیت به سمتم غرید
گوک مین: عوضی چیکار می کنی
خیلی ریلکس بهش نگاه کردم و
جونگ کوک: به تو چه
مطمئن بودم داره از کارام حرص می خوره یهو با عصبانیت به سمتم حمله کرد
که نابی با گریه به سمتش رفت دستاش گرفت
نابی: خواهش میکنم کاری به کارش نداشت
یهو پسره با عصبانیت بازو های نابی گرفت و تو صورتش غرید
گوک مین: بخاطر یک عوضی جلوی من وایسادی
(ویو نابی)
وقتی به خونه رسیدم اون عوضی اومد و تا دیدم
بهم سیلی زد نمی دونم چطور اون پسره که اسمش جونگ کوک بود
چطور ضاهر شد و من به پشت سرش هدایت کرد من تمام مدت فقط
گریه می کردم و حرفاشون می شنیدم که اون عوضی سعی کرد جونگ کوک
بزنه برای اینکه دوباره یکی بخاطر من آسیب نبینه جلوش وایسادم که تو صورتم غرید
فقط گریه می کردم نگاهش می کردم
گوک مین: کاش تو اون تصادف تو هرزه هم مرده بودی
نابی: .................

پارت قبلی ۳۰ شد برای همین گذاشتم
اگه این پارت ۳۰ بشه گذاشته میشه
ممنون قشنگام که حمایت کردید
اصلاً رمانم میزارم چرا نزارم
پارت ۱۰
جونگ کوک: من می تونم
با مظلومیت تمام بهم نگاه کرد و
نابی: آخرین کسایی که بهم خواستن کمک کنن الان گوشه قبرستون هستن
دوباره شروع کرد گریه کردن
سریع وسایلش برداشت و خواست از ماشین بره بیرون که دستش گرفتم
جونگ کوک: کجا
نابی: باید برم
جونگ کوک: می رسونمت
نابی: نه لازم نیست
یهو از ماشین خارج شد رفت آروم دنبالش با ماشین می رفتم آخه ساعت ۳ شب
بود اینقدر راه رفت که رسید به یک خونه کوچیک ولی نقلی خونه داخل کوچه
تقریباً بزرگ بود آروم از پله ها بالا رفت وارد خونه شد خواستم برم که یهو یک
ماشین که گوشه کوچه پارک بود یکی ازش پیاده شد به سمت خونه رفت محکم
در می زد که نابی در باز کرد با لرزه و گریه نگاهش می کرد که یهو اون شخص
محکم دستش گرفت و بهش سیلی زد از ماشین پیاده شدم و سریع از پله ها
بالا رفتم و اون پسر کنار زدم و نابی به پشت سرم هدایت کردم یکم شک شد
که چرا من اینجام ولی فقط گریه می کرد پسره با عصبانیت به سمتم غرید
گوک مین: عوضی چیکار می کنی
خیلی ریلکس بهش نگاه کردم و
جونگ کوک: به تو چه
مطمئن بودم داره از کارام حرص می خوره یهو با عصبانیت به سمتم حمله کرد
که نابی با گریه به سمتش رفت دستاش گرفت
نابی: خواهش میکنم کاری به کارش نداشت
یهو پسره با عصبانیت بازو های نابی گرفت و تو صورتش غرید
گوک مین: بخاطر یک عوضی جلوی من وایسادی
(ویو نابی)
وقتی به خونه رسیدم اون عوضی اومد و تا دیدم
بهم سیلی زد نمی دونم چطور اون پسره که اسمش جونگ کوک بود
چطور ضاهر شد و من به پشت سرش هدایت کرد من تمام مدت فقط
گریه می کردم و حرفاشون می شنیدم که اون عوضی سعی کرد جونگ کوک
بزنه برای اینکه دوباره یکی بخاطر من آسیب نبینه جلوش وایسادم که تو صورتم غرید
فقط گریه می کردم نگاهش می کردم
گوک مین: کاش تو اون تصادف تو هرزه هم مرده بودی
نابی: .................

پارت قبلی ۳۰ شد برای همین گذاشتم
اگه این پارت ۳۰ بشه گذاشته میشه
ممنون قشنگام که حمایت کردید
اصلاً رمانم میزارم چرا نزارم
- ۱۳.۹k
- ۲۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط