فیکشن یائویی سانزو ریندو
␥فیکشن یائویی سانزو × ریندو
به قلم سنجین••••☆
🌩- - - - - - - - - - - - - پارت سی و هفتم:
ریندو نگاهشو به چشم های سانزو نگهداشت-دستش روی زانوی سانزو مشت شده بود و اعصابش،متزلزل:جلوی خودم با بقیه لاس نزن هاروچیو!
سانزو توی دلش قهقه زد اما چشماش مثل یخ بودن-دست برد و بطری رو برداشت و یه قلپ خورد،توی جمع چشم چرخوند و بعد،زیره گوش ریندو زمزمه کرد:مثل یه بچه کونی رفتار نکن ریندو!
کمتر از چند لحظه رنگ از صورت ریندو پرید-خشم اونو تا مرز جنون رسوند و ریندو نیمخیز شد-توی سینهی سانزو کوبید و صندلیشو به عقب حول داد:من هرچی باشم توهم یکی مثل منی!
متقابلا سانزو هم ایستاد-بلند تر،ترسناک تر و اینبار با حالهی خشم گلوی ریندو رو نگهداشت و کمرشو به میز کوبید:صداتو ببر ریندو!
کوکو مابینشون و ران بازوی سانزو رو عقب کشید:وحشی بازیا چیه!
دست سانزو هنوز روی گلوی ریندو بود-فشار نمیداد اما محکم نگهداشته بود و طوری توی چشماش نگاه میکرد که انگار مدوسا بود-انگار که میخواست اونو تبدیل به سنگ کنه!
ران داد زد:ولش کن سانزو!
اما تاثیر نداشت-اینبار ریندو حرفشو زد:رفتاری که تو داری عین هرزگیه سانزو!
سانزو دستشو از گلوی ریندو برداشت-کوکو رو کنار زد و توی موهای ریندو چنگ انداخت،لبهاش به گوش ریندو چسبیدن و وحشت و اضطراب-پوستشو دون دون کردن:هرزگی اون کاراییه که تو و من-باهم دور از چشم برادرت میکنیم،درست وقتی که کف دستم و بخاطر من ارضا میشی!
قلب ریندو وایستاد-بدنش از وحشت خشک شد چشمهاش،تا آخرین حد گشاد شدن!
هرزگی؟!
ریندو پیش خودش حدس زد-
"از کی تاحالا علاقهی شیرین توی قلبشون،هرزگی شده بود؟"
مایکی داد زد:بسه سانزو!
و ران غرید:باید زودتر میگفتی...!
ریندو نگاهشو به زور از چشم های یخ زدهی سانزو گرفت-فکش از فشار دندون هاش روی هم قفل شده بودن و تمام تنش میلرزید!
کوکو بازوشو نگهداشت:بیخیال ریندو،کصشعر گفت-سانزو چی بهش گفتی؟
ریندو بازوش رو عقب کشید و بلند داد زد:من دیگه نیستم-دهن همتونو باهم گاییدم!
ایزانا داد زد:ریندو بتمرگ سره جات!
اما ریندو مستقیم به سمت پیش خدمت کیوتی که سینی شام توی دستش بود رفت،ازش گرفت و کف سالن ریخت-بلند روبه دختر ترسیده گفت "یادت باشه خیلی خوب بهشون سرویس بدی"
و با تنه از کنارش رد شد و بیرون رفت!
ریندو شب رو به خونه برنگشت-جواب تلفن های کوکو و ران رو نداد و تا صبح توی یه پارک،توی سرمای زمستون سیگار کشید
عصر روز بعد،برگشت خونه و وقتی مایکی رو اونجا دید-دست به سینه بهش زل زد تا به حرف بیاد!
مایکی گفت:دیشب چی شد؟
ریندو پلکهاشو روی هم فشار داد-دوست داشت مایکی رو خفه کنه،تومان رو خفه کنه و سانزو رو تا میتونه بزنه!
╭─────┈┈┈.°୭
╰┈➤ 🌈
.𝂅 ִ ◯⃘ 𝆬 . 𞥊ֹ ׄ 𝇈⃝☁️𓂃
۫ ︩︪𔓕 🔥ৎ Ɨɑց:: #سانزوxریندو 𝆺𝅥 ׅ𝆭 ࿚
به قلم سنجین••••☆
🌩- - - - - - - - - - - - - پارت سی و هفتم:
ریندو نگاهشو به چشم های سانزو نگهداشت-دستش روی زانوی سانزو مشت شده بود و اعصابش،متزلزل:جلوی خودم با بقیه لاس نزن هاروچیو!
سانزو توی دلش قهقه زد اما چشماش مثل یخ بودن-دست برد و بطری رو برداشت و یه قلپ خورد،توی جمع چشم چرخوند و بعد،زیره گوش ریندو زمزمه کرد:مثل یه بچه کونی رفتار نکن ریندو!
کمتر از چند لحظه رنگ از صورت ریندو پرید-خشم اونو تا مرز جنون رسوند و ریندو نیمخیز شد-توی سینهی سانزو کوبید و صندلیشو به عقب حول داد:من هرچی باشم توهم یکی مثل منی!
متقابلا سانزو هم ایستاد-بلند تر،ترسناک تر و اینبار با حالهی خشم گلوی ریندو رو نگهداشت و کمرشو به میز کوبید:صداتو ببر ریندو!
کوکو مابینشون و ران بازوی سانزو رو عقب کشید:وحشی بازیا چیه!
دست سانزو هنوز روی گلوی ریندو بود-فشار نمیداد اما محکم نگهداشته بود و طوری توی چشماش نگاه میکرد که انگار مدوسا بود-انگار که میخواست اونو تبدیل به سنگ کنه!
ران داد زد:ولش کن سانزو!
اما تاثیر نداشت-اینبار ریندو حرفشو زد:رفتاری که تو داری عین هرزگیه سانزو!
سانزو دستشو از گلوی ریندو برداشت-کوکو رو کنار زد و توی موهای ریندو چنگ انداخت،لبهاش به گوش ریندو چسبیدن و وحشت و اضطراب-پوستشو دون دون کردن:هرزگی اون کاراییه که تو و من-باهم دور از چشم برادرت میکنیم،درست وقتی که کف دستم و بخاطر من ارضا میشی!
قلب ریندو وایستاد-بدنش از وحشت خشک شد چشمهاش،تا آخرین حد گشاد شدن!
هرزگی؟!
ریندو پیش خودش حدس زد-
"از کی تاحالا علاقهی شیرین توی قلبشون،هرزگی شده بود؟"
مایکی داد زد:بسه سانزو!
و ران غرید:باید زودتر میگفتی...!
ریندو نگاهشو به زور از چشم های یخ زدهی سانزو گرفت-فکش از فشار دندون هاش روی هم قفل شده بودن و تمام تنش میلرزید!
کوکو بازوشو نگهداشت:بیخیال ریندو،کصشعر گفت-سانزو چی بهش گفتی؟
ریندو بازوش رو عقب کشید و بلند داد زد:من دیگه نیستم-دهن همتونو باهم گاییدم!
ایزانا داد زد:ریندو بتمرگ سره جات!
اما ریندو مستقیم به سمت پیش خدمت کیوتی که سینی شام توی دستش بود رفت،ازش گرفت و کف سالن ریخت-بلند روبه دختر ترسیده گفت "یادت باشه خیلی خوب بهشون سرویس بدی"
و با تنه از کنارش رد شد و بیرون رفت!
ریندو شب رو به خونه برنگشت-جواب تلفن های کوکو و ران رو نداد و تا صبح توی یه پارک،توی سرمای زمستون سیگار کشید
عصر روز بعد،برگشت خونه و وقتی مایکی رو اونجا دید-دست به سینه بهش زل زد تا به حرف بیاد!
مایکی گفت:دیشب چی شد؟
ریندو پلکهاشو روی هم فشار داد-دوست داشت مایکی رو خفه کنه،تومان رو خفه کنه و سانزو رو تا میتونه بزنه!
╭─────┈┈┈.°୭
╰┈➤ 🌈
.𝂅 ִ ◯⃘ 𝆬 . 𞥊ֹ ׄ 𝇈⃝☁️𓂃
۫ ︩︪𔓕 🔥ৎ Ɨɑց:: #سانزوxریندو 𝆺𝅥 ׅ𝆭 ࿚
- ۳.۳k
- ۰۹ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط