پارت ۷

بعد اینکه شماره هامونو بهم دادیم رفتیم البته هرکی خونه خودش رفتا تامم منو گلوریا رو رسوند خونه ولی نمیدونم متیو رفت خونه خودش یا تام
کلارا: ساعت چنده؟
گلوریا:۷ و نیمه
کلارا: اها
گلوریا: میگمم میای فیلم ببینیم؟
کلارا:نه حوصله فیلم ندارم
گلوریا: لطفااا فیلمش خیلی خوبه ژانرشم درامه
کلارا : خیلی خب بزارش
گلوریا: باشهه (خر ذوق)

(تام)
بعد از اینکه کلارا و گلوریا و رسوندیم متیو هم رسوندم خونشون و رفتم خونه ی دوش اب سرد گرفتم کا گوشیم زنگ خورد
تام : الو چیه؟
متیو:میگم نظرت چیه فردا با گلوریا و کلارا بریم بیرون ؟
تام: حالا بزار فردا بشهه
متیو: اوففف خیلی زد حالی
تام : باشع
متیو : خدافظ
تام: خدافظ
خواستم گوشیو بزارم رو میز که ساعتو دیدیم
تام : کی ساعت ۸ و نیم شددد مگه من چقدر تو حموم بودمممممم (با داد البته کسی خونه نیستا داره با خودش حرف میزنه یجورایی)
حوصله هیچ کاری نداشتم پس فقط زنگ زدم و برگر برای خودم گرفتم اومدم بشینم رو مبل که فیلمی چیزی ببینم که صدای زنگ در اومد فکر کنم برگر رو اوردن رفتم درو باز کردم
پیک: چیز برگر و ی نوشابه برای شماست؟
تام:اره
پیک:بفرمایید از قبل حساب کرده بودین؟
تام" اره ممنون
که برگر و نوشابه رو از پیکه گرفتمو درو بستم
و حدود ۴۰ دقیقه ی بعد رفتم خوابیدم

صبح (کلارا)
با صدای الارم گوشی مثل هر روز بیدار شدم رفتم دستشویی و بعد حاضر شدم و رفتم صبحونه خوردم امروز فک کنم قراره زودتر برسم صبحونم و خوردم چون وقت زیاد داشتم تا کافه پیاده رفتم حدود ی ربع تو فکر این بودم که چه اکیپ باحالی شدیم با تام و متیو و چیکارا میتونیم بکنیم و اینا که صدای توماس به گوشم رسید
توماس : سلام کلارا زود اومدی
کلارا:هه اره دیگه عزیزم ما همینیم
توماس: * لبخند*
کلارا : چیه چرا داری میخندی؟
توماس: راستی تو کجا میری؟
کلارا : ها ؟
توماس : مگه نمیدونی امروز اخرین روز کافه هستش و فردا جمع میکنه بره
کلارا: چییییی واقعا ؟
توماس : اره... من میرم توی ی رستوران هنوز جا برای ی نفر دیگه ام هستش اگه بخوای ادرشو میتونم برات بفرستم
کلارا: خیلی ممنون میشم اگه این کارو برام بکنی
توماس : بیا فرستادم برات
کلارا : ممنون ( لبخند)
توماس : خواهش
که صدای رئیس اومد
رئیس : هی کلارا از زیر کارت در نرو سه تا میز پر شده هنوز سفارشا رو نگرفتی هااا
کلارا : الان میرم
که رفتم سفارشا رو بگیرم به کارم برسم

پرش زمانی به ساعت ۷
اخیشش خیلی خسته ام با توماس خداحافظی کردم و میخواستم برم خونه که یادم افتاد باید برم اون رستورانه که توماس ادرسشو داد تاکسی گرفتم و رفتم به اون ادرس کهی رستوران خیلی بزرگ و شیک بودش اینقدر بزرگ بود که برای رفتن از میز یک به میز اخر باید تاکسی میگرفتی ناراحت بودم که قراره این همه تو رستورانه راه برمم و ولی به هرحال اگه این شغلو نداشته باشم بدحتم پس لبخند زدم و رفتم تو و از یکی از گارسونا پرسیدم: ببخشید اتاق رئیس اینجا کجاس؟
پسره: انتهای سالون سمت چپ
تشکر کردمو رسیدم به اتاق رئیس که در زدم و گفت: بیا تو
که رفتم تو و گفت : برای شروع کار اومدی؟
کلارا :بله
که با چشماش به صندلی رو به روش اشاره کرد و منم نشستم
رئیس: خب خودتو معرفی کن ببینم
کلارا : کلارا سانچز هستم و ۲۳ سالمه و...
نزاشت حرفم تموم شه که گفت : اها کلارا تویی خب تو استخدامی توماس معرفیت کرده بود بهم همه چیز ر. میدونم دگه نیاز نیست بگی کارت از فردا شروع میشه میدونی کارت چیه دیگه؟
کلارا :گار..سون؟
رئیس : نه اون تعدادش پر شده تو میتونی تو پیک کار کنی اینم سوییچ موتور رانندگی هم بلده دیگه توماس گفته بود بلدی
کلارا : بله
خیلی تعجب کردم اخه پیک موتوری چراا ولی نمیتونم ردش کنم چون به این کار واقعا نیاز دارم به هر حال بهتر از اینه که اونجا هی اینور و اونور برم نه؟
رفتم خونه لباسامو عوض کردم رو تخت دراز کشیدم و نفهمیدم ی خوابم برد که صبح با دیدن ی کابوس از جام پاشدم و ساعتو دیدم نوز خیلی وقت دارم که رفتم دستشویی و بعد لباسامو پوشیدمو صبحونه خوردم و رفتم سرکار راستی رئیس گفته بود کی تعتیل میشم فک کنم گفت شیش و نیم ولی گفت امروز باید تا ساعت هشت بمونمم ای خداااااا

پرش زمانی به ساعت ۸
ساعت هشت و ۱۵ دقیقه بود اما چون خیلی امرو شلوغ بود تا الان موندم که خوش بختانه ی سفارش دیگه مونده...

ادامه پارت بعدی
مرسی حمایت میکنی فرزندم♡
دیدگاه ها (۰)

پارت ۸

سلام بچه ها من ی مدت دنبودم ولی الان پارت های بعدی رو میزارم

پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط