خاله با لبخندی فریبنده سمتم میآید و روبهرویم میایستد

"𝙼𝚈 𝙷𝚄𝚂𝙱𝙰𝙽𝙳 𝚆𝙸𝙵𝙴"
"𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟻"

خاله با لبخندی فریبنده سمتم می‌آید و رو‌به‌رویم می‌ایستد

از پایین تا بالا وارسیم میکند و میگوید :

خاله ــــ ماشاالله‌ هزار ماشاالله چقدر این لباس برازدنته

نفسش را آه مانند بیرون میفرستد و میگوید :

خاله ــــ انگار همین دیروز بود که خواهرم بهم زنگ زد و با ذوق گفت تهیونگ بلاخره گفت مامان ، چقدر بچه‌ها زود بزرگ میشن

زمانی برای این زن خیلی احترام قائل بودم ولی در این چند ماه به گونه‌ای خود را از چششم انداخته بود که حتی صدای نفس‌هایش هم حالم را بهم میزد

دستش را روی شانه‌ام میگذارد و میگوید :

خاله ــــ تهیونگ تو جای پسر نداشته‌ی منی و خودت میدونی چقدر برام عزیزی ، از وقتی الا به دنیا اومد تا به امروز به خاطر دخترزا بودنم زخم‌ زبون شنیدم و فقط به تو و خواهرم اعتماد دارم

مچ دستش را میگیرم و از شانه‌ام پایین امی‌اندازم و میگویم :

ــــ خاله باور کنم که واقعا من و مثل پسرت میدونی ؟

با تعجب نگاهم میکند و چیزی نمی‌گوید که ادامه میدهم :

ــــ تمام این بازیای کثیف و راه انداختی تا دخترت و ببندی به ریش من چون نمیخواستی به خاطر اینکه هیچ ارثی بهش نرسیده مسخره‌ات کنن ؟ با خودت گفتی اگه الا زن من بشه به اونم ارث میرسه چون بچه‌ی من و اون مثلا وارث این خاندانه مگه نه ؟

با یادآوری آن زمان اوقاتش تلخ میشود و سرد میگوید :

خاله ــــ من فقط نمیخواستم دخترم به خاطر من تحقیر بشه ، نمیخواستم دوباره بحث دخترزا بودنم و بکشن وسط و مسخره‌ی عام و خاص بشم

حرفش انگار بنزینی بر روی آتش خشمم بود

ــــ به چه قیمت خاله ؟ به قیمت نابودی زندگی من ؟ مگه عمو کم هوات و داشت ؟ مگه به خاطر تو کم تو روی خانوادش ایستاد ؟

"𝙱𝙻𝙰𝙲𝙺 𝙶𝙾𝙳𝙳𝙴𝚂𝚂"
دیدگاه ها (۱)

"𝙼𝚈 𝙷𝚄𝚂𝙱𝙰𝙽𝙳 𝚆𝙸𝙵𝙴""𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟼" با عصبانیت میگوید : خاله ــــ تو چ...

"𝙼𝚈 𝙷𝚄𝚂𝙱𝙰𝙽𝙳 𝚆𝙸𝙵𝙴""𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟽"با صدایی که به زور شنیده میشد گفت :...

"𝙼𝚈 𝙷𝚄𝚂𝙱𝙰𝙽𝙳 𝚆𝙸𝙵𝙴""𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟺"آخ از آن چشمانش آخ از آن غم نگاهش م...

"𝙼𝚈 𝙷𝚄𝚂𝙱𝙰𝙽𝙳 𝚆𝙸𝙵𝙴""𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟹"بس بود هر چه خود را کوچک کرده بودم ...

"𝙼𝚈 𝙷𝚄𝚂𝙱𝙰𝙽𝙳 𝚆𝙸𝙵𝙴"⋆ در عمقِ شبِ بی‌انتها سکوتِ سنگین می‌بارَد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط