خب بچها اول از همه باید یه چیزی بهتون بگم

یه حس عجیبی دارم....هم حس گناهه هم آزادی هم عشق نمیدونم اصلا...ما بعد از ۳ سال بلاخره یه مهمون اومد پیشمون دوست مامانم با پسرش اومدن.... بعد به اندازه ی فامیل روی مخمن ، بعد پسرش گفت اه بی تی اس اینجوری اونجوری یهو زد و دیدم این هیتر! منم از قبل عاشق بی تی اس شده بودم ولی بروز نمیدادم چون که من اول عاشق گروه دابل اس ۵۰۱ بودم بعد از بچگی از بی تی اس یه حسی داشتم هم خوشم نمیومد چون اولین موزیک ویدیشون رو توی تلویزیون دیدم که صورتی بود و اونا کیوت بودنو بعد موهاشون رنگی بود و جالب بود هم یه حسی انگار من به اون کوچولویی داشتم حسادت میکردم بهشون چون اینگار اونا اومده بودن مثل دختر بچه های هم سن من داشتن سر رنگ صورتی و اسباب بازی رقابت میکردن😂 یه همچین حسی ، بعد من چهره ی جیمین و جونگ کوک و تهیونگ توی ذهنم نقش بسته بود بقیه رو یادم نبود زیاد، میدیدم ولی انگار کور بودم 😂 بعد من میدونستم اینا پسرناا اما فکر میکردم جیمین تنها عضو زن توی این گروهه بعد که فهمیدم اینم پسره سعی کردم به خودم بفهمونم پسره تا اینکه هی توی ذهنم مقایسش کردم با کِن توی باربی😂🤦‍♀️ بعد اون وقت کم کم وقتی سرچشون عکسای خفنشون رو دیدم ناخودآگاه جذب شدم هی سعی کردم بگم نه ولی نشد بعدش تا همین دو سال پیش من با بی تی اس کاری نداشتما ولی مجبور شدم ازشون به عنوان شخصیت داستانی برای نقش فرعی استفاده کنم بعد یهو دیگه زد و من عاشق جونگ کوک شدم و هستم ولی مخفیش میکردم...حالا من دیگه علاقه ای به عشق قبلیم ندارم و عاشق این پسر شدم،به اون گروه علاقه ام کمرنگ شده ولی بی تی اس شد دنیای من حالا بعد این پسره حرصم رو در آورد منم یهو یه شب زد و اعلام کردم آرمی شدم و دیگه تا الان باهاش درگیرم هرچی میگه جوابشو میدم ، دست خودم نیست نمیدونم چه مرگمه..حس دیوونگی دارم انگار ، ببینم طبیعیه؟😂 آرمی ها کمک میخوام تجربه داشتین؟
دیدگاه ها (۱۲)

خب بیاین براتون یک داستان واقعی و عجیب رو تعریف کنم

پارت دوم اتفاقات عجیب و غریب داستان ما

سلام به همگی ادمینتون برگشت

فردا روزی که ادمینتون به دنیا اومد

به خواب دیدم هنوز تو کفشم...اصلا خیلی خوب بود

زیر باران سئول[پارت 2]

Love and hate { عـشـق و نـفـرت }" part 7 " ویو ا.ت : داشتم د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط