Angel of death

Angel of death
pt.2

آسمان سئول داشت میبارید..
اون هم دلش مثل پسر ۱۹ ساله ای که تازه وارد شهر شده بود گرفته بود..

- جناب رسیدیم.

تهیونگ به سر خوردن قطره های بارون روی شیشه ماشین خیره شده بود و همراه اون قطره ها اشک هاش هم از چشم های کشیدش میبارید نفس عمیقی کشید و اشک هاش رو پاک کرد.

با لبخند ساختگی کرایه تاکسی رو پرداخت کرد و به کمک راننده چمدون هاش رو پایین اورد. جلو در خونه جدیدش ایستاد.

خونه متوسطی بود و برای یه دانشجوی ۱۹ ساله کاملا مناسب.
کلید رو توی در چرخوند ولی قبل از باز کردن در صدای خنده های زن عموش تو گوشش پیچید.
بوی غذای های خوشمزه ای که همیشه وقتی از مدرسه و کلاس برمیگشت به مشامش میخورد.
در رو باز کرد.

ولی اینبار هیچ کس نبود. زن عموی مهربونش نبود که با ملاقه و دستهای کثیفی که روی هوا موندن بیاد و بغلش کنه و اطلاع بده که تا کمی بعد غذا حاضر میشه.

در رو بست و چمدون هاش رو با خودش توی اتاق برد.
کنار در اتاق رهاشون کرد و نگاهی به اطراف انداخت.
ساعت دور مچش رو چک کرد. یادگاری باباش ساعت ۵ صبح رو نشون میداد.
پس بهتر بود یه دوش نیم ساعته ای بگیره و راهی دانشگاه بشه.