همدیگر را ساده دوست داشته باشید

☘️همدیگر را ساده دوست داشته باشید

روزهای آخر شهریورماه بود،پاییز دلگیر در پیش رو،و از همه بدتر بیماری پدربزرگ بود ،سرطان پانکراس

روزهای پر از دلواپسی میگذشت زیرا پزشکان تشخیص داده بودند که پدربزرگ همین روزها آسمانی میشود
،و من این نا امیدی رو دیگه توی نگاه های همیشه امیدوار مادرر بزرگ حس میکردم اون لبخند گرم همیشگی رو لباش کمرنگ شده بود ،
از پشت پنجره چشم افتاد به برگهای زرد درخت انجیر پاییز خودشه به رخ می کشید
،نگاهم به قاب عکس پدربزرگ که این روزها با نوار سیاه روی میزکنج اتاق بود میفته،حتی توی این عکس هم مثله وقتایی که بود جیب مردانه اش برام یه راز بود ,همیشه دوست داشتم از راز جیب پدربزرگم باخبر بشوم از برجستگی جیب پیراهنش مشخص بود عکسی پنهان ، در جیب دارد..,,
دور از چشم همه رفتم سراغ اتاق و کمدپدر بزرگ..


هر وقت راجبش سوال میکردم با یه لبخندی از جواب دادن طفره می رفت ،
پیراهن رو از گوشه کمد بیرون کشیدم . دستم کردم توی جیبش اره حدسم درست بود یه عکس زن جوان با لبخند زیبا که با چسب بهم چسبیده بود از وسط عکس،
مادر بزرگ چه لبخند ساده و دلربایی داشت..☘️

https://wisgoon.com/afsane_h

❤️پ.ن:متن با توجه به تصویر اسلاید بعد، از دوست عزیزم افسانه جان...اگه بنظرتون ایرادی داره توی کامنت ها بگید....انجمن نویسندگان پرواز ❤️

#انجمن_نویسندگان_پرواز
#افسانه
دیدگاه ها (۱۵)

☘️دوستت دارم گفتن را همه بلدندولی کمتر کسی آن را درک میکندبن...

☘️خیلی دوست داشتم منم مثل خیلی های دیگه باشم؛اهمیت ندمبی تفا...

☘️در وجودت می نشید پاکدامنی؛ وجود گلهایی که با هم به دست می ...

☘️تازه حالا فهمیدم اون روزا که با هم بودیم، چرا انقدر خوشحال...

دوپارتی☆p.1از چند روز قبل، همه‌چیز براش شبیه یه مسیر تکراری ...

همونطور که گفتم قضیه کارکتر npc قسمت پنجم قراره معلوم شه (اح...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط