ستاره های بی رحم:( پارت ۲
انگشتان مینسو با احتیاط روی دیوار سرد و نمناک میخزیدند. هر شکاف و برآمدگی را لمس میکرد، به دنبال هر نشانهای از یک کلید یا چیزی شبیه به آن. دستانش به آرامی خسته میشدند، اما او تسلیم نمیشد. این انبار، قفس او نبود؛ او به زودی از اینجا خارج میشد. بعد از چند دقیقه جستجوی بیوقفه، انگشتانش به چیزی فلزی و سرد برخورد کرد. یک لحظه مکث کرد. این همان چیزی بود که دنبالش میگشت. یک کلید زنگزده و قدیمی. با احتیاط آن را برداشت و با دقت، سعی کرد شکل و اندازه آن را تشخیص دهد. به نظر میرسید کلید کوچکی است، مطمئناً برای قفل سادهای که قبلاً لمس کرده بود مناسب نیست. اما ناامیدی راهی به ذهنش پیدا نمیکرد. مینسو تصمیم گرفت که از هر فرصتی برای فرار استفاده کند. او کلید را در جیبش گذاشت و به جستجوی خود ادامه داد. شاید در این انبار تاریک، درها یا قفلهای دیگری هم وجود داشت.
مین سو با وجود تلاشش، ناگهان احساس خستگی عمیقی کرد. عضلاتش میلرزیدند و پاهایش سست شدند. تا مرز فرو ریختن پیش رفت، اما با یک نفس عمیق و تلاش ارادهای خود را مهار کرد. این تسلیم شدن نبود، فقط خستگی از ساعتها تلاش در تاریکی و فضای بسته بود. او به دیوار تکیه داد تا نفس تازه کند، اما چشمانش همچنان به دنبال هر نشانهای از راه فرار میگشتند. صدای نفسهایش در سکوت انبار میپیچید و به او یادآوری میکرد که هنوز زنده است، هنوز امیدوار است، و هنوز مبارزه میکند. او باید استراحت میکرد، اما نباید تسلیم میشد. مین سو کلید را محکمتر در مشتش فشرد، نشانهای از امید و ارادهای که هنوز در درونش زنده بود
مین سو با وجود تلاشش، ناگهان احساس خستگی عمیقی کرد. عضلاتش میلرزیدند و پاهایش سست شدند. تا مرز فرو ریختن پیش رفت، اما با یک نفس عمیق و تلاش ارادهای خود را مهار کرد. این تسلیم شدن نبود، فقط خستگی از ساعتها تلاش در تاریکی و فضای بسته بود. او به دیوار تکیه داد تا نفس تازه کند، اما چشمانش همچنان به دنبال هر نشانهای از راه فرار میگشتند. صدای نفسهایش در سکوت انبار میپیچید و به او یادآوری میکرد که هنوز زنده است، هنوز امیدوار است، و هنوز مبارزه میکند. او باید استراحت میکرد، اما نباید تسلیم میشد. مین سو کلید را محکمتر در مشتش فشرد، نشانهای از امید و ارادهای که هنوز در درونش زنده بود
- ۳.۰k
- ۰۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط