خانواده سیاه پارت
خانواده سیاه 🖤 ( پارت ۱۳ )
املی : خب ... من گشنمه ... 🤧
الی : خستم ... 😭
آنا : چه زود خسته میشی ... 😑 فقط یه جا مونده 😁
الین : نههههع 😩
آنا : زود باش 🤧 فقط یکی ...
املی : اوفففف 😮💨 ما ۷۵۹ رو رفتیم 😑
الی : بابا من خسته شدم 😕 شما رو موتور میشینی روم 🗿
املی : آره منم گشنمه 😩
الین : 😭😭😭
آنا : فقط آخری 🎀
همه : اوکی 😑
و رفتیم به یه کارخونه متروکه ... 🏚️
ـــــــ : منتظرتون بودم ... 😈
روکی : بفرمایید رییس اوردمشون ...
آنا : ما خودمون اومدیم !
در کارخونه بسته شد ... 😶
الی بانی رو بغل کرد و گفت : من میترسم 😣
املی : مامانی 😭
الین : ولی انگار املی بیشتر میترسه ...
روکی : اوه 😏 ببینید کی اینجاست ... املی 🥱 مگه من نگفتم دنبال مامان بابات نمیری بچه 😡
املی رفت پشت آنا و چیزی نگفت 😖
ادامه دارد 🩷
املی : خب ... من گشنمه ... 🤧
الی : خستم ... 😭
آنا : چه زود خسته میشی ... 😑 فقط یه جا مونده 😁
الین : نههههع 😩
آنا : زود باش 🤧 فقط یکی ...
املی : اوفففف 😮💨 ما ۷۵۹ رو رفتیم 😑
الی : بابا من خسته شدم 😕 شما رو موتور میشینی روم 🗿
املی : آره منم گشنمه 😩
الین : 😭😭😭
آنا : فقط آخری 🎀
همه : اوکی 😑
و رفتیم به یه کارخونه متروکه ... 🏚️
ـــــــ : منتظرتون بودم ... 😈
روکی : بفرمایید رییس اوردمشون ...
آنا : ما خودمون اومدیم !
در کارخونه بسته شد ... 😶
الی بانی رو بغل کرد و گفت : من میترسم 😣
املی : مامانی 😭
الین : ولی انگار املی بیشتر میترسه ...
روکی : اوه 😏 ببینید کی اینجاست ... املی 🥱 مگه من نگفتم دنبال مامان بابات نمیری بچه 😡
املی رفت پشت آنا و چیزی نگفت 😖
ادامه دارد 🩷
- ۴.۰k
- ۰۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط