پارتدوم
#پارت_دوم
در حالی که داشتم سینی چای رو میبردم گفتم-ن تموم نشده که تو مزاحم شدی
سروش-موندم چرا حرف شما زنا تمومی نداره
-به تو چه اخه😐😐😐
سروش-چته
-هیچ
بعد از خوردن چای بلند شدم که سروش گفت-کجا
من و محمد-خونه پسر شجاع
سروش-خخخخ
-میخوام برم بخوابم
سروش-راستی الهه باید دنبال یاد گرفتن زبان آلمانی هم باشی
-😭😭😭ایییی حسش نی زبان جدید یاد بگیرم
سروش-خب اگه بلد نباشی اونجا هیج فرقی با لال ها نداری
-اوفففف باشه
سروش-پس من فردا عصر یه نفر رو میفرستم که شروع کنی
-واییی تو خونه اه من حوصله ام سر میره که
سروش بلند شد و به سمت اتاقش رفت و گفت-شب بخیرررررررررر
-شب بخیر
سارا-محمد توام بلند شو برو بخواب
محمد-باشه اما به یه شرط
سارا-چه شرطی
محمد-امشب باید بیای پیش من بخوابی
مسعود که نقشه هاش به هم ریخته بود گفت-نه بابا امر دیگه در خدمت باشیم
محمد-شوخی کردما زنت برا خودت نخواستم
سارا-خب برو بخواب دیگه
محمد-باشه باشه رفتم فقط تو منو نزن
سارا-موندم این بچه به کی رفته
سروش از اتاقش داد زد- به تو
-سارا و سروش دعوا نکنید وگرنه خفه تون میکنم
رو تخت دراز کشیدم و به فکر فردا بودم
*فلش بک*
-بارانوووووووو باز تو اومدی تو اتاق من
باران-خب اره رفتم
-همین الان اعتراف کن چیکار کردی تو اتاق
باران-خب کل لباس هات رو توهم کردم
-چیییییییی
باران-اوممم اره یکم هم از لوازم آرایشیت استفاده کردم
-ماماننننننننننننننننننننننننن
مهکامه-باز شما دوتا بهم پریدین
-تقصیر باران رفته اتاق منو بهم ریخته
مهکامه-خب این دعوا نداره باران تو الان میری اناقش رو مثه روز اول میکنی
-خوردیش😛😛😛
مهکامه-توام با من میای بریم خرید
باران-حالا تو خوردیش😛😛😛
-اه مامان من حوصله خرید ندارم
مهکامه-الهه برو حاضر شو باران توام برو اتاق الهه رو تمیز کن
من و باران-اوفففقفففففففف
*حال*
محمد-ضعیفه بلند شو لنگ ظهره بلند شو برا آقات غذا آماده کن
لای چشمام رو باز کردم و یه نگاهی بهش کردم حواسش به من نبود داشت همین جوری حرف میزد کمرشو گرفتم و انداختمش رو تخت و شروع کردم به قلقلک دادنش
محمد-وای وای غلط کردم بیجا کردم ولم کن اییییی دلم
-منو از خواب بیدار میکنی باید بیشتر از اینا قلقلکت بدم
محمد-دیگه تکرار نمیکنم تو رو خدا ولم کننننننننن
مسعود-اها بیشتر قلقلکش بده تقاص منو ازش بگیر دیشب نصف شبی اومده تو اتاقمون
محمد-هان چیه خوب کردم خلوتت با زنت خراب شد اوخیییییی
-واییی خدا دلم نگاه تو رو خدا این بچه هم میدونه🤣🤣🤣
محمد-الهه مگه دروغ میگم
-نه والا حرفات عین حقیقته
سارا-الهه از تو بعیده
-به به سارا خانوم انگار دیشب یه نفر مزاحم خلوتت با آقاتون شده
در حالی که داشتم سینی چای رو میبردم گفتم-ن تموم نشده که تو مزاحم شدی
سروش-موندم چرا حرف شما زنا تمومی نداره
-به تو چه اخه😐😐😐
سروش-چته
-هیچ
بعد از خوردن چای بلند شدم که سروش گفت-کجا
من و محمد-خونه پسر شجاع
سروش-خخخخ
-میخوام برم بخوابم
سروش-راستی الهه باید دنبال یاد گرفتن زبان آلمانی هم باشی
-😭😭😭ایییی حسش نی زبان جدید یاد بگیرم
سروش-خب اگه بلد نباشی اونجا هیج فرقی با لال ها نداری
-اوفففف باشه
سروش-پس من فردا عصر یه نفر رو میفرستم که شروع کنی
-واییی تو خونه اه من حوصله ام سر میره که
سروش بلند شد و به سمت اتاقش رفت و گفت-شب بخیرررررررررر
-شب بخیر
سارا-محمد توام بلند شو برو بخواب
محمد-باشه اما به یه شرط
سارا-چه شرطی
محمد-امشب باید بیای پیش من بخوابی
مسعود که نقشه هاش به هم ریخته بود گفت-نه بابا امر دیگه در خدمت باشیم
محمد-شوخی کردما زنت برا خودت نخواستم
سارا-خب برو بخواب دیگه
محمد-باشه باشه رفتم فقط تو منو نزن
سارا-موندم این بچه به کی رفته
سروش از اتاقش داد زد- به تو
-سارا و سروش دعوا نکنید وگرنه خفه تون میکنم
رو تخت دراز کشیدم و به فکر فردا بودم
*فلش بک*
-بارانوووووووو باز تو اومدی تو اتاق من
باران-خب اره رفتم
-همین الان اعتراف کن چیکار کردی تو اتاق
باران-خب کل لباس هات رو توهم کردم
-چیییییییی
باران-اوممم اره یکم هم از لوازم آرایشیت استفاده کردم
-ماماننننننننننننننننننننننننن
مهکامه-باز شما دوتا بهم پریدین
-تقصیر باران رفته اتاق منو بهم ریخته
مهکامه-خب این دعوا نداره باران تو الان میری اناقش رو مثه روز اول میکنی
-خوردیش😛😛😛
مهکامه-توام با من میای بریم خرید
باران-حالا تو خوردیش😛😛😛
-اه مامان من حوصله خرید ندارم
مهکامه-الهه برو حاضر شو باران توام برو اتاق الهه رو تمیز کن
من و باران-اوفففقفففففففف
*حال*
محمد-ضعیفه بلند شو لنگ ظهره بلند شو برا آقات غذا آماده کن
لای چشمام رو باز کردم و یه نگاهی بهش کردم حواسش به من نبود داشت همین جوری حرف میزد کمرشو گرفتم و انداختمش رو تخت و شروع کردم به قلقلک دادنش
محمد-وای وای غلط کردم بیجا کردم ولم کن اییییی دلم
-منو از خواب بیدار میکنی باید بیشتر از اینا قلقلکت بدم
محمد-دیگه تکرار نمیکنم تو رو خدا ولم کننننننننن
مسعود-اها بیشتر قلقلکش بده تقاص منو ازش بگیر دیشب نصف شبی اومده تو اتاقمون
محمد-هان چیه خوب کردم خلوتت با زنت خراب شد اوخیییییی
-واییی خدا دلم نگاه تو رو خدا این بچه هم میدونه🤣🤣🤣
محمد-الهه مگه دروغ میگم
-نه والا حرفات عین حقیقته
سارا-الهه از تو بعیده
-به به سارا خانوم انگار دیشب یه نفر مزاحم خلوتت با آقاتون شده
- ۸.۰k
- ۰۱ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط