پارت به خاطر دلیل همیشگی بیهوش نشده
پارتـ⁸: به خاطر دلیل همیشگی بیهوش نشده....!
(ساعت ۱۱:۴۵)
(شیوسپر🐺🖤)
داخل کلاس بودم....
خیلی زود اومده بودم مدرسه
اون بچه هایی هم که اومده بودن داشتن در مورد کشته شدن دو نفر تو جاده حرف میزدن.... جونامی هم اومده بود و داشت در مورد این صحبت میکرد که اونارو یه هیولا کشته
هر وقت کلمه "هیولا" رو میشنیدم احساس بدی بهم دست میداد.... من هیولا نیستم ولی همه منو با لقب هیولا میشناسن.... هیچکس با من دوست نیست، هیچکس با من حتی حرف هم نمیزنه، همه ی بچه های کلاس بهم میگن حرف زدن با تو باعث بدشانسی میشه
ولی من اصلا بدشانسی نمیاوردم
احساس میکردم یه غریبه ـم....
(جیمز🔮🕸)
هر چقدر به کلارک زنگ میزدم جواب نمیداد
نزدیک سی بار بهش زنگ زده بودم
ولی جواب نداد
سوار ماشین شدم و رفتم خونه کلارک
ولی جواب آیفون خونه رو هم نمیداد..... کم کم نگران شدم....
دیانا حتما از کلارک خبر داشت
بهش زنگ زدم
دیانا:(سلام جیمز)
+سلام... ببخشید مزاحم شدم ولی.... از کلارک خبری ندارید؟ جواب تلفن و آیفون خونه ـشون رو نمیده
_ساعتای هشت و ربع اینا خونه بود، گفت ساعت دوازده کار دارم
+کلید خونشو داری؟
_آره دستمه
+اگه اشکالی نداره میتونی کلید رو بهم بدی.... چون واقعا احساس میکنم بیهوشی چیزی شده... چون همیشه زود جواب تلفن و آیفون خونه رو میداد
_عا.... بــــــاشه..... الان میایم
(دیانا🍫✨)
جیمز راست میگفت.... کلارک زود جواب میده
گفتم:(دایسو واستا)
دایسو:(برای چی؟)
+فک کنم کلارک حالش بد شده......
_منظورت چیه؟
+به خاطر گلوله ایه که به سرش خورده..... بعضی وقتا بیهوش میشه
_آها..... باوشه....
(پنج دقیقه بعد)
(دیانا🍫✨)
خداروشکر از خونش زیاد دور نشده بودیم و سریع رسیدیم
گفتم:(دایسو تو حواست به اورانوس باشه، من و جیمز میریم تو خونه)
دایسو:(اوکی.....)
از ماشین پیاد شدم
میدونستم جیمز میخواد چی بگه برای همین گفتم:(خودم باز میکنم)
سریع قفل حیاط رو باز کردم
در رو بستم و در خونه رو باز کردم
توی سالن نبود
جیمز:(اینجاست!)
دویدم طرف اتاق کلارک
کلارک روی زمین افتاده بود، هر چقد تکونش دادم هیچ حرکتی نکرد
گفتم:(نه نه نه نه نه نه، باید زنگ بزنیم آمبولانس!)
جیمز سریع گوشی و برداشت و زنگ زد.....
(پنج دقیقه بعد)
(دیانا🍫✨)
آنبولانس رسید و کلارک رو سوار کردن....
دایسو:(چی شده بود؟)
گفتم:(همون چیزی که حدس میزدم........ تو اورانوس رو ببر پارک من میام..)
و منم سریع سوار آنبولانس شدم
جیمز نشسته بود و به کلارک زل میزد
آنبولانس حرکت کرد....
جیمز:(یه حسی بهم میگه که اینبار به خاطر دلیل همیشگی بیهوش نشده....)
گفتم:(منظورت چیه؟)
جیمز:(هیچی ولش کن....)
ادامهـ دارد.......
بقیه پارت های رمان: https://wisgoon.com/c/1920495/
#رمان#کمیک#داستان#سونیک#شدو
(ساعت ۱۱:۴۵)
(شیوسپر🐺🖤)
داخل کلاس بودم....
خیلی زود اومده بودم مدرسه
اون بچه هایی هم که اومده بودن داشتن در مورد کشته شدن دو نفر تو جاده حرف میزدن.... جونامی هم اومده بود و داشت در مورد این صحبت میکرد که اونارو یه هیولا کشته
هر وقت کلمه "هیولا" رو میشنیدم احساس بدی بهم دست میداد.... من هیولا نیستم ولی همه منو با لقب هیولا میشناسن.... هیچکس با من دوست نیست، هیچکس با من حتی حرف هم نمیزنه، همه ی بچه های کلاس بهم میگن حرف زدن با تو باعث بدشانسی میشه
ولی من اصلا بدشانسی نمیاوردم
احساس میکردم یه غریبه ـم....
(جیمز🔮🕸)
هر چقدر به کلارک زنگ میزدم جواب نمیداد
نزدیک سی بار بهش زنگ زده بودم
ولی جواب نداد
سوار ماشین شدم و رفتم خونه کلارک
ولی جواب آیفون خونه رو هم نمیداد..... کم کم نگران شدم....
دیانا حتما از کلارک خبر داشت
بهش زنگ زدم
دیانا:(سلام جیمز)
+سلام... ببخشید مزاحم شدم ولی.... از کلارک خبری ندارید؟ جواب تلفن و آیفون خونه ـشون رو نمیده
_ساعتای هشت و ربع اینا خونه بود، گفت ساعت دوازده کار دارم
+کلید خونشو داری؟
_آره دستمه
+اگه اشکالی نداره میتونی کلید رو بهم بدی.... چون واقعا احساس میکنم بیهوشی چیزی شده... چون همیشه زود جواب تلفن و آیفون خونه رو میداد
_عا.... بــــــاشه..... الان میایم
(دیانا🍫✨)
جیمز راست میگفت.... کلارک زود جواب میده
گفتم:(دایسو واستا)
دایسو:(برای چی؟)
+فک کنم کلارک حالش بد شده......
_منظورت چیه؟
+به خاطر گلوله ایه که به سرش خورده..... بعضی وقتا بیهوش میشه
_آها..... باوشه....
(پنج دقیقه بعد)
(دیانا🍫✨)
خداروشکر از خونش زیاد دور نشده بودیم و سریع رسیدیم
گفتم:(دایسو تو حواست به اورانوس باشه، من و جیمز میریم تو خونه)
دایسو:(اوکی.....)
از ماشین پیاد شدم
میدونستم جیمز میخواد چی بگه برای همین گفتم:(خودم باز میکنم)
سریع قفل حیاط رو باز کردم
در رو بستم و در خونه رو باز کردم
توی سالن نبود
جیمز:(اینجاست!)
دویدم طرف اتاق کلارک
کلارک روی زمین افتاده بود، هر چقد تکونش دادم هیچ حرکتی نکرد
گفتم:(نه نه نه نه نه نه، باید زنگ بزنیم آمبولانس!)
جیمز سریع گوشی و برداشت و زنگ زد.....
(پنج دقیقه بعد)
(دیانا🍫✨)
آنبولانس رسید و کلارک رو سوار کردن....
دایسو:(چی شده بود؟)
گفتم:(همون چیزی که حدس میزدم........ تو اورانوس رو ببر پارک من میام..)
و منم سریع سوار آنبولانس شدم
جیمز نشسته بود و به کلارک زل میزد
آنبولانس حرکت کرد....
جیمز:(یه حسی بهم میگه که اینبار به خاطر دلیل همیشگی بیهوش نشده....)
گفتم:(منظورت چیه؟)
جیمز:(هیچی ولش کن....)
ادامهـ دارد.......
بقیه پارت های رمان: https://wisgoon.com/c/1920495/
#رمان#کمیک#داستان#سونیک#شدو
- ۳.۸k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط