فرشته کوچولو من
فرشته کوچولو من
پارت ۴۳
[ ویو هارین]
با گرفتن یک دوش ۲۰ مینی از حموم اومدم بیرون
جونگ کوک هنوز خواب بود
روتین پوستی انجام دادم داشتم موهام شونه می کردم
که متوجه نگاه های جونگ کوک روی خودم شدم
بی توجه بهش به کارم ادامه دادم که با لحن که شیطنت ازش می بارید گفت
جونگ کوک: می خوای خودم برات شونه بزنم
هارین: زحمت نکش خودم دست دارم ....میگم مگه تو کار نداری که الان خونه هستی
یکم جدی شد
جونگ کوک: دارم ولی الان زوده....نکنه می خوای از خونه خودم بیرونم کنی
بی حوصله گفتم
هارین: وای به من چه...
روی تخت نشست الان بهترین موقعیت ازش درخواست کنم
با لحن خیلی مهربون گفتم
هارین: میگم جونگ کوک...
از لحنم تعجب کرد نگام کرد
یکم مشکوک نگام کرد گفت
جونگ کوک: چیه
با همون لحن ادامه دادم
هارین: میشه برم بیرون لطفاً... خواهش میکنم
یهو خیلی جدی گفت
جونگ کوک: نه... نمیشه
پسر گاو و سگ اعصاب ، با عصبانیت نگاش کردم
هارین: اصلأ تو دل نداری بعد از چند مدت یک چیز خواستم اونم انجام ندادی ..... اصلأ اجازه نخواستم بی شعور
جدی و سرد نگام کرد
جونگ کوک: هارین...فکر کردی من اهمق هستم....اگه می خوای بری بیرون یک روز خودم می برمت....و غلط می کنی خودت جایی بری
رفتم جلوش ایستادم و با نگاهی پر از حرص داد زدم
هارین: خستم کردی...ولم کن
چرا اصلا اهمیت نداد
فقط نگام کرد
با نگاهش کل بدنم آنالیزم کرد
جونگ کوک : جیغ جیغت تموم شد
با شتاب بازوش گرفتم و طوری که هولش بدم به سمت
بیرون اتاق هولش دادم ولی تکون نخورد
خنده ای سر داد
با دستش از کمرم گرفت داخل بغلش کشوندم
جونگ کوک: فکر کردی خیلی زور داری
روی پاهاش بودم..پاهام دور کمرش حلقه کرد
دستام دور گردنش بود...چون لبه تخت بود اگه ولم می کرد
پخش زمین می شدم
داشت با نگاه و خنده کل صورتم آنالیزم می کرد
چطور از فرصت استفاده کنم و برای رفتن به بیرون مخش بزنم....
پارت ۴۳
[ ویو هارین]
با گرفتن یک دوش ۲۰ مینی از حموم اومدم بیرون
جونگ کوک هنوز خواب بود
روتین پوستی انجام دادم داشتم موهام شونه می کردم
که متوجه نگاه های جونگ کوک روی خودم شدم
بی توجه بهش به کارم ادامه دادم که با لحن که شیطنت ازش می بارید گفت
جونگ کوک: می خوای خودم برات شونه بزنم
هارین: زحمت نکش خودم دست دارم ....میگم مگه تو کار نداری که الان خونه هستی
یکم جدی شد
جونگ کوک: دارم ولی الان زوده....نکنه می خوای از خونه خودم بیرونم کنی
بی حوصله گفتم
هارین: وای به من چه...
روی تخت نشست الان بهترین موقعیت ازش درخواست کنم
با لحن خیلی مهربون گفتم
هارین: میگم جونگ کوک...
از لحنم تعجب کرد نگام کرد
یکم مشکوک نگام کرد گفت
جونگ کوک: چیه
با همون لحن ادامه دادم
هارین: میشه برم بیرون لطفاً... خواهش میکنم
یهو خیلی جدی گفت
جونگ کوک: نه... نمیشه
پسر گاو و سگ اعصاب ، با عصبانیت نگاش کردم
هارین: اصلأ تو دل نداری بعد از چند مدت یک چیز خواستم اونم انجام ندادی ..... اصلأ اجازه نخواستم بی شعور
جدی و سرد نگام کرد
جونگ کوک: هارین...فکر کردی من اهمق هستم....اگه می خوای بری بیرون یک روز خودم می برمت....و غلط می کنی خودت جایی بری
رفتم جلوش ایستادم و با نگاهی پر از حرص داد زدم
هارین: خستم کردی...ولم کن
چرا اصلا اهمیت نداد
فقط نگام کرد
با نگاهش کل بدنم آنالیزم کرد
جونگ کوک : جیغ جیغت تموم شد
با شتاب بازوش گرفتم و طوری که هولش بدم به سمت
بیرون اتاق هولش دادم ولی تکون نخورد
خنده ای سر داد
با دستش از کمرم گرفت داخل بغلش کشوندم
جونگ کوک: فکر کردی خیلی زور داری
روی پاهاش بودم..پاهام دور کمرش حلقه کرد
دستام دور گردنش بود...چون لبه تخت بود اگه ولم می کرد
پخش زمین می شدم
داشت با نگاه و خنده کل صورتم آنالیزم می کرد
چطور از فرصت استفاده کنم و برای رفتن به بیرون مخش بزنم....
- ۲۳.۷k
- ۲۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط