اگر من را شناخته بودی

اگر من را شناخته بودی
شاید حالُ روزمان انقدر آشفته نبود ...!
اگر مرا شناخته بودی
می آمدی جلو با یک شاخه گل ِ روزُ یک دیسِ کوچکِ باقلوا ...
پدرم که تورا میدید ...
آن دستان ضمخت کار کرده ات را ...
آن صورت آفتاب خورده ُ پشتِ کول دلبرت را ...
میدانم که مثل دخترش دلش میرفتُ رضایت میداد ،
ولی من تورا شناخته بودم ،،،
که برای تورا داشتن اسرار به پدرم نکردم ،
و
تو روی هیچ کدامشان نایستادم !
به گمانم مردی که جسارت یک عشق واقعی را نداشته باشد،
مردی که تمام دوست داشتن هایش از پشت تلفن باشد ،
تمام حرف هایش حرف باشد ...
با عشق یواشکی اش قـُلُپ قـُلُپ حسرت توی حلق ات بریزد ،
در آخر تمام دوست داشتنش باید گفت :
لذت دیدن آن دست ها و صورت آفتاب خورده ات باشد ارزانیِ دیگران...

#سیده_فاطمه_حسینیان
@dardeh_moshtarak🌙
دیدگاه ها (۱)

باور‌ کنفراموش کردم پیش از تو‌کجا بودمچگونه بودمباور کنفرامو...

بعضی ازآدمها از یه جایی به بعد دیگه ازته دل نمیخندن،نه اینکه...

در اخرین قرارمان گریه نکردم...نخواستم که بمانی...التماس نکرد...

من نمی تونم دوستش نداشته باشم و نمی تونم نسبت بهش بی اهمیت ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط