وقتی به زور ازدواج میکنین ولی تو دوستش داری

وقتی به زور ازدواج میکنین ولی تو دوستش داری....
P⁷
از پدر و مادرت هم قطع امید کرده بودی....تا یه مدت با کسی بجز برادرت حرف نمیزدی و حتی اگر یه لحظه هیون پیشت نبود بی تابی میکردی. بخاطر همین حتی موقع خواب هم تا وقتی خوابت ببره هیون کنار تخت میشست و دستت رو میگرفت و بعد از اینکه خوابیدی میرفت توی اتاقی که توی خونه تو و لینو داشت و صبح هم زودتر از تو بیدار میشد تا بشینه پیشت و بتونی یکم هم که شده آرامش داشته باشی.
از اون حادثه به بعد با لینو سرد تر شده بودی، فهمیده بودی اونم دوستت داره پس یه جورایی داشتی انتقام میگرفتی.
هیون تو رو بیشتر بیرون میبرد....نظر خاصی برای بیرون رفتن نداشتی پس یه لیست از جاهایی که میتونست تو رو ببره درست کرده بود و بهت گفته بود اونایی رو که دوست داری رو علامت بزنی.
چیزایی که علامت زده بودی، پارک، نمایشگاه نقاشی، رستوران سنتی و کافه بود.
توی این مدت هر روز ساعت ۹ صبح با هیون میرفتی بیرون و حدود ساعت ۶ عصر برمیگشتی.
بعضی وقتا لینو هم بهتون می پیوست و باهم همه این کارا رو انجام میدادید.
لینو و هیون تصمیم گرفتن هر روز پسرا رو دعوت کنن تا دورت شلوغ باشه و احساس تنهایی نکنی.
(شب موقع رسیدن همه ی پسرا)
صدای در زدن رو شنیدی و لینو اومد داخل اتاقتون.
-خب ا.ت...
+نباید از اتاق بیام بیرون مگه نه؟ سه ماهه هر شب داری اینو بهم میگی لازم نیست همیشه بهم گوشزد کنی خودم حواسم هست.
-نه میخواستم میشه بیای پایین؟ پسرا میخوان تو رو ببینن.
+باشه....برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
-باشه منتظرتیم
بعد از بیرون رفتن لینو لباست رو عوض کردی و موهاتو گوجه ای بالای سرت بستی.
دمپایی هات رو پوشیدی و آروم در اتاق رو باز کردی.
رفتی بیرون و در رو پشت سرت بستی.
پسرا رو دیدی که منتظرت بودن و وقتی از پله ها پایین اومدی با ذوق نگاهت میکردن.
فیلیکس:ا.ت خوبی، چیشدی؟
جونگین:ا.ت‌...بیا بشین
(احوال پرسی همه رو نمینویسم، ا.ت اومد نشست پیششون)
بنگچان:چرا اینکار رو کردی ا.ت، به ما فکر....
+اومدین سرزنشم کنین؟ اگه برای این اومدین جوابی از من نمیگیرین!
سونگمین:ا.ت ما اصلا منظورمون این نبود.....
+هیون بریم بالا
&باشه باشه بیا بریم یکم استراحت کن
از موقعی که رفته بودی بیمارستان اعصاب هیچی رو نداشتی و فقط برادرت رو میخواستی.
رفتید و وارد اتاق شدید.
&خواهر عزیزم پسرا منظور بدی نداشتن! اصلا قصد حساب پس گرفتن نداشتن فقط نگرانتن....ولی اگه ناراحت میشی میگم بهشون در این مورد باهات صحبت نکنن.
+مرسی هیون فقط تو درکم میکنی
دیدگاه ها (۰)

وقتی بزور با هم ازدواج کردین ولی تو دوسستش داری....P⁸دختر اح...

وقتی با هم دعوا میکنین و میخواد از دلت در بیاره.....اسلاید د...

وقتی به زور ازدواج میکنین ولی تو دوستش داری....P⁶بعد از چند ...

وقتی به زور ازدواج میکنین ولی تو دوستش داری.....P⁵پیش خودت ف...

پارت 12خون تو رگام جم شد....ویو جونگکوک یه نفس عمیق کشیدم بع...

love Between the Tides³⁰چند دقیقه بعد تهیونگ به سرعت رفتم سم...

پارت ۱۹ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط