درخواستی
#درخواستی
#دوپارتی
وقتی....
فلیکس: تو مشغول چیدن برگه ها روی میز رئیست بودی که اون با چهره ای سرد و عصبی در اتاق رو باز کرد و وارد شد...
×صبح بخیر رئیس
_چطور جرعت میکنی که منو عصبی کنی؟آینده ی تو به من بستگی داره مرتیکه
×چیزی شده رئیس؟
_اره اونم اینه که اون عوضی که طبقه ی چهارم توی بخش مدارک کار میکنه فکر کرده میتونه تورو ازم بدزده
×بله؟؟؟
_اوه فکر کنم بهت اعتراف کردم
☆☆
هان: روی صندلیش لم داده بود و باهاش رو گذاشته بود رو میزش
_منشی کیم!
×بله قربان
_فکر کنم عاشق شدم
×واقعاً؟اون دختر باید خیلی خوش شانس بوده باشه که شما عاشقش شدین
_جدا از اینکه خوش شانسه خوشگل هم هست
×من میشناسمش؟
_اره فقط کافیه بری جلوی آینه وایستی
☆☆
سونگمین:(از خیلی وقت پیش باهم قرار میزاشتین)
با خودنویسی زیبا مشغول امضا کردن برگه های روی میزش بود و به دلیل خستگی تصمیم گرفت کمی استراحت کنه...
بعد از اینکه نگاهشو از برگه های روی میز به منشیش و همینطور دختر مورد علاقه اش داد که کنارش ایستاده بود برای لحضه ای قلبش لرزید
_خسته نشدی؟ یکم بشین
×همینجوری راحتم قربان
_نباید اینجوری پاهاتو خسته کنی آخه پیش بینی که کردم میگه نمیتونی از انتهای امشب تا چند روز آینده درست وایستی
☆☆
آی ان:
تو توی اتاق انتظار مشغول پرینت گرفتن از برگه هایی بودی که رئیست ترجیح میداد از هر کدومش دوتا داشته باشه بعد از صدمی از ثانیه صدای باز شدن در به گوشت خورد وقتی سرتو برگردوندی دیدی که رئیس جذاب و دلربات داره در رو پشت سرش میبنده
×رئیس! خودم میاوردمشون نیاز نبود بیایین
_برای برگه ها به اینجا نیومدم
×برای چه چیزی اومدین؟
_برای یک اعتراف عاشقانه
و بعد بدون هیچ مکثی جلوت زانو زد و حلقه ای که با زمرد تزیین شده بود رو از جیت کتش در اورد
END
#دوپارتی
وقتی....
فلیکس: تو مشغول چیدن برگه ها روی میز رئیست بودی که اون با چهره ای سرد و عصبی در اتاق رو باز کرد و وارد شد...
×صبح بخیر رئیس
_چطور جرعت میکنی که منو عصبی کنی؟آینده ی تو به من بستگی داره مرتیکه
×چیزی شده رئیس؟
_اره اونم اینه که اون عوضی که طبقه ی چهارم توی بخش مدارک کار میکنه فکر کرده میتونه تورو ازم بدزده
×بله؟؟؟
_اوه فکر کنم بهت اعتراف کردم
☆☆
هان: روی صندلیش لم داده بود و باهاش رو گذاشته بود رو میزش
_منشی کیم!
×بله قربان
_فکر کنم عاشق شدم
×واقعاً؟اون دختر باید خیلی خوش شانس بوده باشه که شما عاشقش شدین
_جدا از اینکه خوش شانسه خوشگل هم هست
×من میشناسمش؟
_اره فقط کافیه بری جلوی آینه وایستی
☆☆
سونگمین:(از خیلی وقت پیش باهم قرار میزاشتین)
با خودنویسی زیبا مشغول امضا کردن برگه های روی میزش بود و به دلیل خستگی تصمیم گرفت کمی استراحت کنه...
بعد از اینکه نگاهشو از برگه های روی میز به منشیش و همینطور دختر مورد علاقه اش داد که کنارش ایستاده بود برای لحضه ای قلبش لرزید
_خسته نشدی؟ یکم بشین
×همینجوری راحتم قربان
_نباید اینجوری پاهاتو خسته کنی آخه پیش بینی که کردم میگه نمیتونی از انتهای امشب تا چند روز آینده درست وایستی
☆☆
آی ان:
تو توی اتاق انتظار مشغول پرینت گرفتن از برگه هایی بودی که رئیست ترجیح میداد از هر کدومش دوتا داشته باشه بعد از صدمی از ثانیه صدای باز شدن در به گوشت خورد وقتی سرتو برگردوندی دیدی که رئیس جذاب و دلربات داره در رو پشت سرش میبنده
×رئیس! خودم میاوردمشون نیاز نبود بیایین
_برای برگه ها به اینجا نیومدم
×برای چه چیزی اومدین؟
_برای یک اعتراف عاشقانه
و بعد بدون هیچ مکثی جلوت زانو زد و حلقه ای که با زمرد تزیین شده بود رو از جیت کتش در اورد
END
- ۱۲.۹k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط