جرعه ای آب نداشت

جرعه ای آب، نداشت
خالی از خستگی و حرف و سخن
پی مهتاب میگشت
پی نوری در اوج
قطره ای از لبخند
قاصدی از شهر محال...

بی سوال ، تنها بود
یک سبد خاطره در کنج خیال
قلمی بی جوهر افتاده ز دست
دل او ،دریا بود...

#ریحانه_قاسمی
#deep_feeling
دیدگاه ها (۱)

-پرده ها را کنار میزنمآفتاب به چشمانم حمله میکندصدای سواران ...

غم آستین هایش را بالا زدهو حیرت زده به تن اندوهگین زندگی در ...

نه! کاری به کار عشق ندارم من هیچ چیز و هیچ کسی را دیگر در ای...

من باشمو دردی که درمانی نداردمن مانمو نام و نشانی که ندارم.....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط