رززخمیمن
#رُز_زخمی_من
پارت41
جونگکوک: هنوز نمیدونم که باید چجوری کاری کنم که بیشتر از درد مرگ مادرم باشه.
ات....
جونگکوک. و پسرش...
ات. پسر داره؟
جونگکوک. اره... ولی فرق داره.
ات. چی فرق داره؟
جونگکوک. ات، تو چندتا دوست پسر داشتی؟
ات. یکی، چرا؟
جونگکوک. اسمش چی بوده؟
ات. پارک هیونسوک.
جونگکوک. ات، خیلی احمقی.
ات. چرا؟
جونگکوک. پسر مین جانگی، دوست پسر تو بوده.
ات. چی، نه. امکان نداره. باور نمیکنم
جونگکوک. تهیونگ گفت.
ات. نه، نه.
جونگکوک. ات، چرا باید انقدر احمق باشی؟
ات. باور نمیکنم، به یک شرط، که عکسش رو ببینم.
*جونگکوک گوشیش رو از روی کناره تخت برداشت،و به تهیونگ پیام داد که عکس جانگ وو رو بفرسته.*
...
جونگکوک. ات... عاشقش بودی؟ چرا کات کردی؟
ات. اره، چون خیلی سمی بود.
جونگکوک. اها، پس میگفتی که عشق اولت هستم، دروغه، نه؟
ات. نه. اون رو دوست داشتم. ولی تو واقعا با همه فرق داری. وقتی که کنار تو هستم، همه چیز حس خیلی عجیبی داره.
*ات سرش را از روی گردن جونگکوک برداشت.*
ات. باور میکنی؟ *در چشمان لارا امید و ترس موج میزد.*
*جونگکوک به آرامی سر ات رو دوباره روی گردنش گذاشت،و بوسه ای روی شییقه های ات گذاشت.*
جونگکوک. همیشه. جوجه کوچولو من.
ات. جونگکوک، اگه توی این موضوع جانگی، اتفاقی برای تو بیوفته، من چکار کنم؟
جونگکوک. نگران هیچی نباش، فقط از بغل های من لذت ببر.
ات. خودخواه.
*جونگکوک بوسه ای روی موهای ات گذاشت و موهای ات را نوازش میکرد.*
پارت41
جونگکوک: هنوز نمیدونم که باید چجوری کاری کنم که بیشتر از درد مرگ مادرم باشه.
ات....
جونگکوک. و پسرش...
ات. پسر داره؟
جونگکوک. اره... ولی فرق داره.
ات. چی فرق داره؟
جونگکوک. ات، تو چندتا دوست پسر داشتی؟
ات. یکی، چرا؟
جونگکوک. اسمش چی بوده؟
ات. پارک هیونسوک.
جونگکوک. ات، خیلی احمقی.
ات. چرا؟
جونگکوک. پسر مین جانگی، دوست پسر تو بوده.
ات. چی، نه. امکان نداره. باور نمیکنم
جونگکوک. تهیونگ گفت.
ات. نه، نه.
جونگکوک. ات، چرا باید انقدر احمق باشی؟
ات. باور نمیکنم، به یک شرط، که عکسش رو ببینم.
*جونگکوک گوشیش رو از روی کناره تخت برداشت،و به تهیونگ پیام داد که عکس جانگ وو رو بفرسته.*
...
جونگکوک. ات... عاشقش بودی؟ چرا کات کردی؟
ات. اره، چون خیلی سمی بود.
جونگکوک. اها، پس میگفتی که عشق اولت هستم، دروغه، نه؟
ات. نه. اون رو دوست داشتم. ولی تو واقعا با همه فرق داری. وقتی که کنار تو هستم، همه چیز حس خیلی عجیبی داره.
*ات سرش را از روی گردن جونگکوک برداشت.*
ات. باور میکنی؟ *در چشمان لارا امید و ترس موج میزد.*
*جونگکوک به آرامی سر ات رو دوباره روی گردنش گذاشت،و بوسه ای روی شییقه های ات گذاشت.*
جونگکوک. همیشه. جوجه کوچولو من.
ات. جونگکوک، اگه توی این موضوع جانگی، اتفاقی برای تو بیوفته، من چکار کنم؟
جونگکوک. نگران هیچی نباش، فقط از بغل های من لذت ببر.
ات. خودخواه.
*جونگکوک بوسه ای روی موهای ات گذاشت و موهای ات را نوازش میکرد.*
- ۲.۹k
- ۲۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط