از تو سکوت مانده و از منصدای تو

از تو سکوت مانده و از من،صدای تو
چیزی بگو که من بنویسم به جای تو
حرفی که خالی ام کند از سال ها سکوت
حسّی که باز پُر کنَدَم از هوای تو
این روزها عجیب دلم تنگِ رفتن است
تا صبح راه می روم و پا به پای تو ...
در خواب ... حرف می زنم و گریه می کنم
بیدار می کنند مرا دستهای تو
هی شعر می نویسم و دلتنگ می شوم
حس می کنم کنارَمی و آه ... جای تو ...
این شعر را رها کن و نشنیده ام بگیر
بگذار در سکوت بمیرم برای تو..

@amirali_5713
دیدگاه ها (۰)

انفرادی شده سلول به سلول تنمخوده من درخوده من درخوده من زندا...

هر کسی را فقط یک بارمی‌شود دوست داشتیکبار برای همیشهاما هزار...

کمند زلف، خوبان بر صف دل می زنندآه ازین دزدان که ره را با سل...

دلمان خوش استڪه . . . مینویسیم! . . .و دیگــران . . . مے خـو...

گرچه می دانم که گاهی بی قرارم نیستیبی قرارت  می شوم  وقتی کن...

گرچه می دانم که گاهی بی قرارم نیستیبی قرارت  می شوم  وقتی کن...

شاخه نباتم💙🫂🖇من چه میدانستم بودنت این همه حال خوش دارد. نمید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط