در آغوشم بودی قطره اشکی بر گونه ات لغزید خواستم با انگشت
در آغوشم بودی! قطره اشکی بر گونه ات لغزید خواستم با انگشتانم آن قطره اشک را پاک کنم اما...!
اما، آن قطره اشک برای انگشتانم آشنا بود ... آشنا بود... یادم آمد...آ
ن هنگام که خداوند تو را می آفرید خاک تو را با اشکهای من سرشت...
اما، آن قطره اشک برای انگشتانم آشنا بود ... آشنا بود... یادم آمد...آ
ن هنگام که خداوند تو را می آفرید خاک تو را با اشکهای من سرشت...
- ۱.۳k
- ۰۷ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط