مدام مست میدارد نسیم جعد گیسویت

مدام مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یارب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت
سواد لوح بینش را عزیز از بهر ان دارم
که جان را نسخه ای باشد ز لوح خال هندویت
تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارائی
صبا را گو بردارد زمانی برقع از رویت
وگر رسم فنا خواهی که از عالم بر اندازی
بر افشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
من وباد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل
من از افسون چشمت مست واو از بوی گیسویت
زهی همت که حافظ راست از دنیی واز عقبی
نیاید هیچ در چشمش به جز خاک سر کویت ..
حال باید دید که چه خواستی وچه دیدی ..یا علی مدد .
دیدگاه ها (۱)

طولانی ترینشب هم صبح خواهد شدشب خوشخورشیددور دستها را ببین ....

خیلی چیز ها گفتنی نیست .

هنگامی‌که در را گشود، درخشش آن نور سرخ رنگ از دوردست به درون...

در همین لحظه بود که بارون جوان چشم‌اش به تصویر اسبی غول پیکر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط