قسمت پنجم جیمین فرشتهی نگهبان یا تهدید پنهان

قسمت پنجم: جیمین، فرشته‌ی نگهبان یا تهدید پنهان؟
جونگ‌کوک اخم کرد. این تهدیدها از طرف کی می‌تونه باشه؟ کسی که از فعالیت‌هاشون خبر داره و قصد داره جلوی اون‌ها رو بگیره.
"این یعنی سایه خیلی قدرتمنده." جونگ‌کوک با نگرانی گفت. "اون همه جا چشم داره."
بورام با تردید به جونگ‌کوک نگاه کرد. "شاید این تهدیدها از طرف سایه نباشه. شاید یه نفر دیگه بخواد به ما کمک کنه."
جونگ‌کوک ابروهاش رو بالا انداخت. "کمک؟ کی ممکنه بخواد به ما کمک کنه؟"
"من یه حدس دارم." بورام مکثی کرد. "جیمین."
"جیمین؟" جونگ‌کوک با تعجب پرسید. "اون کیه؟"
"جیمین یه هکره. یه نابغه توی دنیای کامپیوتر. اون می‌تونه به ما کمک کنه تا اطلاعات بیشتری درباره سایه پیدا کنیم."
"اگه اون می‌خواست کمک کنه، چرا خودش رو نشون نمیده؟" جونگ‌کوک با شک گفت. "چرا از طریق پیام‌های ناشناس باهات تماس میگیره؟"
بورام شانه‌ای بالا انداخت. "شاید می‌ترسه. شاید سایه تهدیدش کرده."
جونگ‌کوک همچنان مطمئن نبود، اما نمی‌خواست این احتمال رو نادیده بگیره. "باشه، باهاش تماس بگیر. ببین چی میخواد بگه."
بورام گوشیش رو برداشت و یه پیام برای جیمین فرستاد. چند دقیقه بعد، جیمین جواب داد: "ملاقات، ساعت 8 شب، پارک مرکزی."
جونگ‌کوک و بورام سر ساعت در پارک مرکزی منتظر جیمین بودند. هوا تاریک شده بود و مه غلیظی فضا رو پر کرده بود.
ناگهان یه مرد با هودی مشکی از پشت درخت‌ها بیرون اومد. چهره‌اش توی تاریکی پنهان بود.
"شما بورام هستید؟" مرد با صدای آرومی پرسید.
"آره، من بورام هستم." بورام جواب داد. "تو جیمین هستی؟"
مرد سرش رو تکون داد. "من جیمین هستم. من می‌خوام به شما کمک کنم."
جونگ‌کوک با دقت به جیمین نگاه کرد. چیزی توی چهره‌اش بود که جونگ‌کوک رو نگران می‌کرد.
"چرا می‌خوای به ما کمک کنی؟" جونگ‌کوک با احتیاط پرسید.
جیمین یه نفس عمیق کشید. "سایه... اون یه هیولاست. اون زندگی خیلی‌ها رو نابود کرده. من می‌خوام متوقفش کنم."
"چه اطلاعاتی درباره سایه داری؟" بورام با جدیت پرسید.
جیمین یه فلش مموری از جیبش بیرون آورد. "تمام اطلاعاتی که من تونستم جمع کنم توی این فلش مموری هست. اسم‌ها، آدرس‌ها، حساب‌های بانکی، همه چیز."
جونگ‌کوک فلش مموری رو گرفت. "چطور می‌تونیم بهت اعتماد کنیم؟"
جیمین لبخندی زد. "اعتماد یه خیابون دوطرفه‌ست. شما باید تصمیم بگیرید که به من اعتماد می‌کنید یا نه."
در همین لحظه، صدای شلیک گلوله‌ای در فضا پیچید. جیمین روی زمین افتاد.
جونگ‌کوک و بورام به اطراف نگاه کردند. یه مرد با اسلحه توی دستش داشت از اون‌ها دور می‌شد.
"جیمین!" بورام به طرف جیمین رفت.
جونگ‌کوک اسلحه اش رو بیرون آورد و به سمت مرد شلیک کرد، اما مرد خیلی سریع فرار کرد.
جونگ‌کوک به سمت بورام برگشت. "اون زنده است؟"
بورام نبض جیمین رو گرفت. "نه... اون مرده."
جیمین کشته شد. آیا اون واقعا قصد کمک داشت یا یه تله بود؟ و سایه چقدر بهشون نزدیکه؟
دیدگاه ها (۰)

قسمت ششم: رازهای پنهان در فلش مموریبا مرگ جیمین، جونگ‌کوک و ...

قسمت هفتم: خیانت در تاریکیحیرت و خشم در چهره جونگ‌کوک درهم آ...

قسمت چهارم: رد پاهاجونگ‌کوک و بورام ساعت‌ها مشغول بررسی اطلا...

سلام من برگشتم

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔عشق مافیاویو جیمینساعت 7:00 شب هست تا 1:00 ساعت دیگه م...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕عشق مافیاویو بورام یه نفر اومد دنبالم که ببرتم تو عمار...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟗عشق مافیا ویو یونادستام میلرزه. با ترس همراه جونگ کوک ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط