کتاب من میترا نیستم قسمت هفتم

🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
کتاب#من_میترا_نیستم
خاطرات شهیده زینب کمایی 🌹
#قسمت_هفتم
#کتاب_من_میترا_نیستم_قسمت_هفتم
روایت اول (کبری طالب نژاد، مادر شهید)

بار دوم در نه سالگی همراه پدر و مادرم، قانونی و با پاسپورت، به کربلا رفتم. 💖
آن زمان رفتن به کربلا خیلی سختی داشت.
با اینکه در آبادان زندگی می‌کردیم و از راه شلمچه به بصره می‌رفتیم، اما امکانات کم بود و مشکلات راه و سفر زیاد.
بیشتر سال هم هوا گرم بود.
در سفر دوم وقتی به نجف اشرف رسیدیم، درویش‌-که از بابای حقیقی من برایم دلسوز تر بود-در زیارت حضرت علی علیه السلام در دلش از او طلب مرگ کرد.
او به حضرت علاقه ی زیادی داشت و دلش می‌خواست بعد از مرگ برای همیشه در کنارش باشد
بابام از نیت و آرزویش حرفی به ما نزد.
مادرم شب در خواب دید که دو سید نورانی آمده اند بالای سر درویش و می‌خواهند اورا ببرند.
مادرم خودش را زده و با گریه و التماس از آن ها خواسته بود که درویش را نبرند.
او در خواب گفته بود:
((درویش جای پدر کبری ست. تورو به خدا دوباره اون رو یتیم نکنید. ))
آنقدر در خواب گریه و زاری کرد و فریاد زد که بابام از خواب پرید و رفت بالای سرش و صدایش زد :((ننه کبری، چی شده؟ چرا این‌همه شلوغ میکنی؟ چرا گریه می‌کنی؟)) مادرم وقتی از خواب بیدار شد، خوابش را تعریف کرد و گفت :((من و کبری توی دنیا جز تو کسی رو نداریم. تو حق نداری بمیری و ما رو تنها بذاری.))
بابام گفت :((ای دل غافل! زن چه کردی؟ چرا جلوی سیدا رو گرفتی؟ من خودم توی حرم آقا رفتم، و ازش خواستم که برای همیشه در خدمتش بمونم.چرا اونا رو از بردن من منصرف کردی؟ حالا که جلوی موندنم رو تو نجف گرفتی، باید به من قول بدی که بعد از مرگ، هرجا که باشم، من رو اینجا بیاری و تو زمین وادی السلام1 دفنم کنی.خونه ی ابدی من باید کنار امام علی باشه.)) مادرم‌-که زن با غیرتی بود - به بابام قول داد که وصیتش را انجام دهد.

1.وادی السلام: یکی از مکان های مقدس شهر نجف است که در آن هزاران نفر به خاک سپرده شده اند از جمله قبر تعدادی از پیامبران و بسیاری از سادات، صالحان و بزرگان دین نیز در آن است.
این قبرستان قدیمی و تاریخی نجف اشرف در شمال شرقی شهر واقع است و بیست کیلومتر مربع مساحت دارد و قدمت آن به بیش از هزار سال می‌رسد 🌹
شهدا را یاد کنید با ذکر یک صلوات 🌷❤️
دیدگاه ها (۱)

امام آمد

کواکس

تأسیس اسرائیل

هر روز با قرآن‌

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت 3

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

:تهیونگ: اون موضوع رو بسپار به من، من حلش می کنما/ت: خب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط