اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت124

_باشه مشکلی نیست فقط از تنهایی دربیام همینش کافیه

+باشه پس برو داخل اتاق الان یکیو می‌فرستم بیاد پیشت

آهو باشه ای گفت و به سمت اتاق رفت....

رفتنشو تماشا می‌کردم که قبل از اینکه درو ببنده دستی برام تکون داد

سری براش تکون دادم و به سمت عمارت حرکت کردم

خدا رو شکر خاله اینا داشتن می‌رفتن چون دیگه اصلاً حوصلشونو نداشتم

بعد از اینکه باهاشون خداحافظی کردم مامان دنبال سرشون راه افتاد تا اونا رو بدرقه کنه

روی مبل نشستم و پامو انداختم روی اون یکی پام تا مامان بیاد

بعد از چند دقیقه که منتظرش بودم بالاخره اومد

خواست به سمت اتاقش بره که گفتم:

+ مامان چند لحظه بیا اینجا باهات کار دارم

مثل اینکه خبر داشت می‌خوام بهش چی بگم چون که پاشو تند کرده بود و با سرعت داشت به سمت اتاقش می‌رفت

اما من دست بردار نبودم از سر جام بلند شدم و دنبالش راه افتادم

مامان داشت از پله‌ها بالا می‌رفت که از پشت دستشو گرفتم و کشیدم

+میگم کارت دارم همین الان

_چته پسر؟ چرا اینجوری می‌کنی ؟؟ خب حرفتو بزن

+بیا اتاقم کارت دارم
دیدگاه ها (۰)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت125مامان هووفی کشیدو پشت سرم وارد اتاق شد...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت126_می‌ فهمی داری چی میگی سالار؟؟ تو می‌خ...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت123سیگارو روی لبم گذاشتم و خواستم زیرش فن...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت122از اتاق بابا زدم بیرون و به سمت پذیرای...

game of love and hate(part 33)

#Gentlemans_husband#season_Third#part_285+ نگران نباش لیلیدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط