پارت ۶۳

ات دست‌هاش رو توی جیب شلوارش فرو کرده بود. همون‌طور که به سمت آشپزخونه می‌رفت، بدون اینکه به جونگ‌کوک نگاه کنه، آروم گفت:

– من با افرادم کار دارم. باید برم.
اگه کاری داشتی… زنگ بزن.
غذا هم توی یخچاله… گرمش کن، بخور.

جونگ‌کوک که هنوز همون‌طور کنار مبل ایستاده بود، نگاهش کرد و با صدای همیشه‌سردش گفت:

– می‌تونی… تو برام گرمش کنی؟

"ات" همون لحظه‌ای ایستاد. نه تعجب کرد، نه چیزی گفت. فقط برای چند ثانیه ساکت موند. بعد بدون نگاه کردن، آروم گفت:

– آره.

رفت سمت یخچال، غذا رو بیرون آورد، گذاشت توی مایکروویو. صدای بوق آرامش توی خونه پیچید. همه‌چیز بی‌کلام بود. نه رسمی، نه صمیمی… یه چیزی بین این دو تا.

چند دقیقه بعد، بشقاب غذا رو آورد و گذاشت جلوی جونگ‌کوک، روی میز. یه لیوان آب هم کنارش گذاشت.

جونگ‌کوک گفت:

– مرسی.

ات فقط یه کلمه گفت:

– نوش جان.

بعد خم شد، سوییچ ماشین جونگ‌کوک رو از روی جا کلیدی برداشت. همزمان نگاهی کوتاه به صورتش انداخت:

– من می‌رم. دیرم شده.

جونگ‌کوک پلک نزد. فقط به بشقاب خیره شد و گفت:

– مواظب باش.

ات درحالی‌که پشتش به او بود، زیر لب گفت:

– همیشه.

در بسته شد.
صدای روشن شدن ماشین، آرام توی فضای شب پخش شد…
و بعد، سکوت برگشت سر جاش.
دیدگاه ها (۱)

پارت ۶۴

پارت ۶۵

پارت ۶۲

پارت ۶۱

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟑ات هنوز تو فکر خواب بود که ص...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟎ات روی تختش نشسته بود. گوشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط