Part

Part ⁶⁷
ا.ت ویو:
تهیونگ نگاهشو ازم گرفت و نگاه روبروش کرد..نفسی بیرون داد گفت
تهیونگ:میدونم گیج شدی پس همه چیز رو از اول بهت میگم
نیم نگاهی بهم انداخت و ادامه داد
تهیونگ:خیلی خب..تنها پنج سال داشتم که مادرم رو ازدست دادم..پنج سالم بود و درکی از این موضوع نداشتم..با حرف های اطرافیانم متوجه شدم مادرم رفته یه سفر طولانی و زمان برگشتش معلوم نیست..باخودم گفتم یه سفره مگه چقدر قراره طول بکشه..روزی از دهن عمم شنیدم که مادرم فوت کرده..لون موقع شیش سالم شده بود درست یک سال بعد از رفتن مادرم..اولش باورم نمیشد..بچه ای نبودم که به مادر وابسته باشم اما اون روز فرق داشت..با اشکهایی که از چشمام پایین میومدن سمت اتاق پدرم رفتم..از شدت اعصبانیت و شوک چند باری توی راه زمین خوردم..دیگه به در اتاق پدرم رسیده بودم و گریم هم بیشتر شده بود..در رو باز کردم و با اعصبانیت سمتش رفتم و با دستهای کوچیکم که مشت شده بود به قفسه سینه پدرم میکوبیدم و جیغ داد میکردم که چرا بهم دروغ گفتی

نگاهمو ازش گرفتم و به دستاش که مشت شده بود دادم..با ادامه حرفش به خودم اومدم و نگاهش کردم
تهیونگ:بعد از ساعت ها گریه توی اغوش پدرم اروم شدم..دیگه باید میپذیرفتم که مادرم دیگه قرار نیست برگرده
نگاهشو ازم گرفت و سرش رو به پشتی مبل تکیه داد..اهی پر درد کشید و ادامه داد
تهیونگ:پدرم چند ماه بعد از فهمیدن اینکه من متوجه فوت مادرم شدم با زنی دیگه ازدواج کرد..میدونستم پدرم به خاطر من اینکار رو میکنه وگرنه خودش راضی به این کار نبود..اون مادرم رو عاشقانه میپرستید..بعد از ازدواجش با اون زن زندگیم عوض شد..همچی تغییر کرد..روز های اول زندگی کردن با اون زن اسون بود ولی بعد از مدتی چهره واقعی خودش رو نشون داد اونم فقط به من..اون زن عاشق پدرم بود اما اینو خوب میدونست که هیچوقت نمیتونه جای مادرمو برای پدرم پر کنه..پدرم پیشتر شب ها توی شرکت بود و نصف شب به خونه برمیگشت و صبح زود از خونه میزد بیرون و به ندرت میشد اون رو ببینی..همین کار موقعیتی خوب رو برای اون زن فراهم کرد..اون به خاطر اینکه من بچه کسی بودم که پدرم عاشقش بود از من نفرت داشت

چشماشو بست و نفسی عمیق کشید

تهیونگ:این اذیت هاش و نفرت هاش تا الان ادامه داره..

تهیونگ سرش رو بلند کرد و نگاهم کرد
تهیونگ:چند نفر دیگه باقی مونده که ازشون باخبر باشی اونارو توی مهمونی بهت میگم
سرم رو تکون دادم..سرش رو دوباره به پشتی مبل تکیه داد و چشماشو بست..نگاهم روی نیمرخش ثابت موند..اون از محبت مادر محروم شده بود..سرش رو سمتم چرخوند و نگاهم کرد..اون تلاقی بینمون با همیشه فرق داشت..این دفعه رد ناراحتی رو میتونستم راحت از توی نگاهش بخونم..

ادامه دارد🍷
دیدگاه ها (۰)

Part ⁶⁸ا.ت ویو:این دفعه رد ناراحتی رو میتونستم راحت از توی ن...

Part ⁶⁹ا.ت ویو:پوزخندش محو شد و دوباره ادامه دادتهیونگ:ولی ا...

Part ⁶⁶ا.ت ویو:دستمو روی شونش گذاشتم که به عقب هولش بدم که ا...

Part ⁶⁵ا.ت ویو:نا باور نگاهمو به تهیونگ دادم که داشت نگاه جی...

black flower(p,280)

black flower(p,306)

black flower(p,236)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط