عمارتاربابجعون

#عمارت_ارباب_جعون
Part:36

دختره: بخاطر اونه که داری اینجوری باهام رفتار میکنی بخاطر اون احمق (داد)

دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم سمت پسره و کُلتِش رو برداشتم و گرفتم سمت دختره....

+خفه شو ، من با این شازدَت نسبتی ندارم ...اونم نداره ...پس.... (با اسلحه ای که تو دستش بود اشاره کرد بره)

اسلحه رو اوردم پایین و رفتم سمت پسره و گذاشتم سر جاش ،که یهو گرفت از کمرم،

+هوم؟
$چه شجاع، از دخترای شجاع خوشم میاد،(نیشخند)
+ منم از پسرای هول بدم میاد،

زدم از دست پسره و از بغلش اومدم بیرون،

یک هفته بعد :

ویو ات:
تو اتاق نشسته بودم و پاهام رو جمع کرده بودم تو شکمم، یعنی چی یک هفته میشد پس چرا...جونکوک نیومده دنبالم نکنه دوست نداره دیگه ......خب معلومه که نداره هشت ساله تنهاش گذاشتم  دیگه نباید ازش انتظار دوست داشتن و نجات دادنم از تو این وظیت رو داشته باشم،
همین جور که تو این فکرا بودم یهو صدای شلیک گلوله و جیغ و سر صدا عمارت رو برداشت و در باز شد ،و در کمال تعجب ...تهیونگ بود!!!

+ ت...تهیونگ!!
= زود باش بیا...باید بریم.....

زود از جام بلند شدم و دوییدم طرف تهیونگ..... تهیونگ دستم رو محکم گرفته بود و می‌دویید ....چند نفر که از زیر دست های تهیونگ بودن هم پشتمون بودن و از من تهیونگ محافظت میکردن.....همین جور که میدوییدیم ......گفتم....

+چطوری پیدام کردی؟!

ادامه دارد......
دیدگاه ها (۱۱)

#عمارت_ارباب_جعون Part:37= مُفَصَله بیا بعدا بهت میگم......د...

#عمارت_ارباب_جعون #Part_ 38چند دقیقه ای توی بغل تهیونگ گریه ...

#عمارت_ارباب_جعون Parf:35تا پسره حواسش به سرش بود از رو تخت ...

#عمارت_ارباب_جعون Part:34رفتم ببینم جونکوک کجاست،همین جور که...

نجات پروانه 🖤🦋پارت ۳که یهو یکی اومد داخل درو بست رومو برگردو...

"شراب سرخ" Part: ⁷ویو کایبا کمک افراد عمارت و یکم خون و خون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط