مرز جنون

مرز جنون
کلماتم را
در جوی سحر می‌شویم
لحظه‌هایم را
در روشنی باران‌ها
تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بی‌دغدغه بی‌ابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بی‌پرده بگویم
که تو را
دوست می‌دارم تا مرز جنون..

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
دیدگاه ها (۳)

چه بیهوده اختراع شدسَم شکنجه تیغ چوبه ی داروقتی یک خاطره می ...

شبان عاشقمن همان شبان عاشقمسینه چاک و ساکت و غریببی‌تکلف و ر...

به جنگ که فکر می کنمزخمی می شومبه کویر که فکر می کنمتَرَک بر...

#بدانیم...بلیت به معنای تکه کاغذ چاپ شده که خریده می شود وهن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط