اورا

🔹 #او_را.... (۱۰۷)





"هدف"

به هدفی فکر کردم که چند وقتی بود داشتم برای رسیدن بهش تلاش میکردم. به آرامشی که کم کم داشت خودش رو بهم نشون میداد و به استعدادهایی که تازگی متوجه داشتنشون شده بودم !



به اینکه حداقل مثل قبلاً الکی دور خودم نمیپیچم و با چشم بازتری زندگی میکنم .



به اینکه کم کم داره باورم میشه انسانم و قرار نیست هرطور که دلم میخواد زندگی کنم و انتظار موفقیت هم داشته باشم!



هرچند که گاهی یادم میرفت و تو عمل ، خراب میکردم .



و هرچند که هنوزم اون چیزی که باید میشدم ، نشده بودم !



اون شب دوباره دفترچه ای که از فهمیده های جدیدم پر کرده بودم رو ورق زدم و کتابی رو هم که در حال مطالعش بودم ، به اتمام رسوندم .



💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
http://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-صد-و-هفتم/
دیدگاه ها (۱)

🔹 #او_را.... (۱۰۸)کسی بود که میخواست کمکم کنه. این کارو کرد...

🔹 #او_را... (۱۰۹)مامان با تأسف نگاهش کرد و سرش رو تکون داد ...

🔹 #او_را.... (۱۰۶)اتفاقاتی که افتاده بود رو مرور کردیم و من...

🔹 #او_را.... (۱۰۵)یکی دیگشون گفت- آره عالیه. منم یه پیشنها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط