پارت صدو چهل و شش

#پارت صدو چهل و شش....
#کارن...
مرد مدل های بدون نگین رو واسمون اورد که جانان یه مدل ست رو برداشت به فروشنده دادیم و حساب کردیم و اومدیم بیرون سوار ماشین که شدیم جعبه رو ازش گرفتم و بازش کردم و...
من: دستت رو بده...
جانان: واسه چی ...؟؟
من: بده نمیخورمت نترس...
جانان دستش رو داد حلقه رو برداشتم و دستش کردم و گفتم:
جانان وای به حالت این حلقه از دستت در بیاد اون موقع خودت رو مرده فرض کن..
جانان: دست کرد توی باکس و جعبه حلقه منو در اورد و دستم رو کشید و کرد دستم ...
جانان: تو در اوردی منم در میارم...این طوری بهتر شد...
چیزی نگفتم و ماشین رو روشن کردم ولی خدا میدونه چه خوشی با این کارش تو دلم بود این که منو پذیرفته بود عالی بود....
دلم خونه نمی خواست رفتم سمت ساحل تا هم حال من بهتر شه هم حال جانان ...
وقتی رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم کنار دریا جانان انگار اصلا هیچ اتفاقی نیوفتاده واسه خودش کنار اب ایستاده بود و پاش رو توی اب گذاشته بودبعدم که کمی واسه خودش مثل دفعه قبل شن بازی کرد ولی توی تمام حرکاتش یه غمی بود به خاطر این که کمی حالش عوض شه رفتم پیشش و گفتم.:
خوب جانان من حوصلم سر رفته بیا یه کاری کنیم .
جانان: چی کار کنیم..
من: خوب ...بیا هر کس یه کاخ درست کنه ببینیم وال کی قشنگ تر اون یه چیز باید از اون یکی بخواد ..
جانان: باشه خوبه ..
من: خوب شروع کنیم...
دوتایی مثل بچه ها نشستیم و شروع کردیم قلعه درست کردن ....
بعد نیم ساعت دوتایی تموم کردیم نگاهی به اثار هنریمون کردیم ...
جانان: خوب بیا برو به یکی بگو بیاد داوری...
از زوجی که نزدیکمون بودن خواستن بیان نظر بدن که اونا هم با کلی خندیدن بهمون گفتن مال من خوشگل تر شده..
جانان: اصلا مال خودم خوشگل تر...
من: نه دیگه داور ها رای رو به من دادن..
جانان: قبول نیست تو عربی یه چیزی بهشون گفتی مال تو رو قبول کنن..
من: من همچین کاری نکردم جوجه معلومه مال من خوشگل تره...خودت ببین...با اون قلعه ی کجت...
جانان: اصلانم مال من خیلی هم خوشگله مال خودت کجه..
من: نوچ ...خوب من شرطم رو خونه بهت میگم...
جانان: هر چند اصلا قبول ندارم ولی باشه...میگم میشه نریم خونه...
من: خوب کجا بریم...
جانان: نمیدونم خونه نریم ....اووووممممم...منو میبری پارک...
من: ببرمت پارک..
جانان: اره واسم بستنی هم بخر...
من: اخ خدا دختر مگه بچه ای ...خیر سرت الان شما زن منی اخه بستنی و پارک....
جانان: خووب دلم میخواد...مگه من چند سالمه تو خودت بابا بزرگی نمیفهمی دلیل نمیشه منم بچگی نکنم...
سری از روی تاسف تکون دادم و گفتم بیا ببرمت...
ولی خدا میدونه بعد از این کوتاه اومدنا چی ازش میخوام...😄 😄 😂 😂 😏
بردمش پارک و واسش بستنی خریدم واسه خودش همین جوری که راه میرفتیم بستنی میخورد رسیدیم حوض وسط پارک رفت لبه و راه میرفت و ....
دیدگاه ها (۳۶)

#پارت صدو چهل و هفت ... #کارن...واسه خودش لبه راه میرفت و بس...

#پارت صدو چهل و هشت.. #جانان...خسته بود اومدم اتاق و خواستم ...

#پارت صدو چهل و پنج... #کارن...بعد از این که کارین و تیام فه...

#پارت صدو چهل و چهار... #کارن....درست ناراحتیش واسم مهم بود ...

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

دلم میخواست الان کنارت باشم، دست بکشم رو موهات، باهات صحبت ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط