یک قاشق سبزی پلو می خورد و یک

یک قاشق سبزی پلو می خورد و یک
دانه برنج در تنگ ماهی می انداخت . . .
حالا دیگر می توانست به دوستانش
بگوید که ما هم شب عید ، سبزی پلو را
با ماهی خوردیم ...

زهره عیسی خانی



" تقدیر شده در جشنواره ی داستان کوتاه "
دیدگاه ها (۶)

تو یه ماهه نگاه به راه منونمی بینی نمی شنوی آه منونمیشه همیش...

من یک معذرت خواهی به تو بدهکارم!برای تمام نداشته ها و نا بلد...

برای انسان ها زمان هرگز دوباره تکرار نمی شودو هیچ گاه دوباره...

اینکه دوستم داشته باشیمثل این است کهعابری در پیاده روناگهان ...

غرور اسلیترینی (فصل 2)P4

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 : part⁴" ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط