My sweet trouble
My sweet trouble 73✨
_ همش تموم شد قول میدم برات جوری جبران کنم که اینارو حتی یادت هم نیاد.
ب..باشع
_ استراحت کن، من یکم کار دارم، شاید تا شب نیام هرچی خواستی به بچهها بگو
کجا میری؟
_ برمیگردم..
پیشونی مو بوسید و از اتاق رفت بیرون، دستم گذاشتم روی شکمم و سعی کردم بخوابم.
جیمین: تهیونگ کجا میری؟
_ یکم کار دارم، حواست به آنیا باشع
جیمین: حدس میزنم چرا میخای بری ولی الان وقتش نیست!
_ اتفاقا همین الان وقتشه!!
جیمین: پس لطفا مراقب باش.
_ باشع فعلا.
ویو تهیونگ:
باید جواب همه کارایی که کردی رو پس بدی!
آدرس رو از جیمین گرفتم و با تموم سرعت حرکت میکردم، نامه ای که جلوم بود هر لحظه عصبانیتم رو بیشتر میکرد و میخواستم هر چه زودتر برسم! وقتی آنیا رو تو اون وضع دیدم کامل بهم ریختم، بخاطر آنیا و اون کوچولو هم که شده حساب تون میزارم کف دستتون!!
چند ساعت بعد:
بالاخره نزدیک شدم، از روی لوکیشن داشتم دنبال اون خونه کوفتی میگشتم...
یه روستا دور افتاده که هیچ چیزش معلوم نی، منو بگو که فکر میکردم عشقم الان خوشحاله ولی اینجا.....
خونه رو پیدا کردم، پس اون جهنم خونه اینجاست!
اومدم از ماشین پایین و نامه تو دستم محکم گرفته بودم، بدون توجه به نگهبان که همش صدا میزد بدون اجازه نرم، رفتم تو حیاط خونه...
نگهبان: آقا لطفا برید بیرون، حق ندارید بدون اجازه وارد بشید!
_ ورود به این خراب شده هم اجازه میخواد؟! برو به اونی که براش کار میکنی بگو بیاد!
نگهبان: آقا لطفا....
با چشایی که از عصبانیت قرمز شده بود بهش نگاه کرد: نیازه دوباره تکرار کنم؟!!
سرشو تکون داد و سریع رفت، یکم بعد سایون اومد : تهیونگ.
_ خفه شو!
رفتم نزدیک و یقه لباسش گرفتم: چطور جرعت کردی هااا؟؟
سایون: بزار برات توضیح بدم، اونجوری که فکر میکنی نیست! من...
با مشتی که تو دهنش زدم خفه خون گرفت: دهن کثیف تو ببند! تا وقتی نفس تو نگیرم آروم نمیشم، عوضی!
دوباره گرفتمش و محکم تو صورتش مشت میزدم، تا جایی که تقریبا خونی شده بود، یهو منو چرخوند و خواست بزنه که سریع جای خالی دادم و دستاش از پشت گرفتم: با این دستات به عشقم دست زدی ارع؟
محکم پیچوندم دستش رو که صداش بلند شد: اییی لطفا ولم کن، من هیچ کاری نکردم!
با هر حرفش عصبی تر میشدم تا جایی که جون داشت زدمش، هر چی حرص داشتم سرش خالی کردم، بی جون روی زمین افتاد و نفس نفس میزد، از دهنش خون اومد اما با دستایی که کمی میلرزید پاکش کرد و سعی کرد حرف بزنه : م..منم گول خوردم! همش تقصیر......س.سلین بود.....ولی من آنیا رو... واقعی دوست داشتم! .....ولی هیچوقت اذیتش.....نکردم....حتی کمک کردم ف..فرار کنه!!
_ چه زری میزنی هااا؟ دوسش داشتی؟ میخوای بمیری ارع؟!!
دستم بلند کردم میخواستم بزنم که صدای یکی بلند شد : تمومش کن!
سرم گرفتم بالا : هه! اومدی؟ منتظرت بودم!
سلین با ترس بهم نگاه کرد و آروم اومد نزدیک: ت..تهیونگ عزیزم لطفا آروم....
_ آروم باشم؟؟ تو میدونی اصلا چه غلطی کردی ها؟؟
سلین: میتونیم بین خودمون حلش کنیم، من..
رفتم نزدیک و نامه تو دستم پرت کردم تو صورتش: با این همه چیو به گند کشیدی!
دستش محکم گرفتم: تو باعث شدی عشقم ازم دور باشع، اذیتش کردی و مهمتر از همه.....
سلین: د..دستم لطفا دلم کن اخخخ
_ تو بچمون گرفتی! نمیزارم به این راحتی از اینا در بری!
سلین: اون.... آنیا حقش بود! اون تورو ازم گرفت!
موهاش محکم تو دستم گرفتم: اسم آنیا رو به زبون نیار! کسی که منو از دست داد خودت بودی! الانم بهتره خفه شی فقط!( با داد)
_ هر کاری بتونم میکنم تا نابودت کنم! همه اینارو باید تجربه کنی، دردی که آنیا کشید دوبرابرش بهت هدیه میکنم!! گذارش آدم ربایی رو هم به پلیس میدم تا آب خنک بخوری و تهش بمیری!!
سلین: لطفا هر کاری بخوای میکنم ولی به پلیس نگو خواهش میکنم ( با گریه)
_ دیگه خیلی دیره باید قبل کارات بهش فکر میکردی! اما قبلش باید چنتا کار انجام بدی!
سلین: ولم کن، ت..تهیونگ
موهاش ول کردم که افتاد روی زمین و گریه میکرد: باید بری از آنیا معذرت خواهی کنی! بعدش کارای که باید بکنی تازه شروع میشه!
سلین: من عمرا ازش معذرت خواهی کنم!
گلوش رو محکم گرفتم و فشار دادم : مثل اینکه آدم نمیشی نه؟؟ ( با داد) کاری که گفتم انجام میدی وگرنه همینجا چالِت میکنم!!
ولش کردم، گلوش گرفت و سرفه میکرد،صورتش از درد قرمز شده بود : دنبالم بیا!
برگشتم ولی نیومد، عصبی برگشتم و دستش گرفتم بردم انداختم تو ماشین: بِتَمَرگ یجا تا بیام!!
_ خب سایون، با تو چیکار کنم ها؟ این برات کافی نیست بنظرم!
سایون: م..من کاری نکردم اینو.. آنیا هم م.. میدونه!
_ فکر میکنی حرفات روم تاثیر میزاره؟ عمرا..
_ همش تموم شد قول میدم برات جوری جبران کنم که اینارو حتی یادت هم نیاد.
ب..باشع
_ استراحت کن، من یکم کار دارم، شاید تا شب نیام هرچی خواستی به بچهها بگو
کجا میری؟
_ برمیگردم..
پیشونی مو بوسید و از اتاق رفت بیرون، دستم گذاشتم روی شکمم و سعی کردم بخوابم.
جیمین: تهیونگ کجا میری؟
_ یکم کار دارم، حواست به آنیا باشع
جیمین: حدس میزنم چرا میخای بری ولی الان وقتش نیست!
_ اتفاقا همین الان وقتشه!!
جیمین: پس لطفا مراقب باش.
_ باشع فعلا.
ویو تهیونگ:
باید جواب همه کارایی که کردی رو پس بدی!
آدرس رو از جیمین گرفتم و با تموم سرعت حرکت میکردم، نامه ای که جلوم بود هر لحظه عصبانیتم رو بیشتر میکرد و میخواستم هر چه زودتر برسم! وقتی آنیا رو تو اون وضع دیدم کامل بهم ریختم، بخاطر آنیا و اون کوچولو هم که شده حساب تون میزارم کف دستتون!!
چند ساعت بعد:
بالاخره نزدیک شدم، از روی لوکیشن داشتم دنبال اون خونه کوفتی میگشتم...
یه روستا دور افتاده که هیچ چیزش معلوم نی، منو بگو که فکر میکردم عشقم الان خوشحاله ولی اینجا.....
خونه رو پیدا کردم، پس اون جهنم خونه اینجاست!
اومدم از ماشین پایین و نامه تو دستم محکم گرفته بودم، بدون توجه به نگهبان که همش صدا میزد بدون اجازه نرم، رفتم تو حیاط خونه...
نگهبان: آقا لطفا برید بیرون، حق ندارید بدون اجازه وارد بشید!
_ ورود به این خراب شده هم اجازه میخواد؟! برو به اونی که براش کار میکنی بگو بیاد!
نگهبان: آقا لطفا....
با چشایی که از عصبانیت قرمز شده بود بهش نگاه کرد: نیازه دوباره تکرار کنم؟!!
سرشو تکون داد و سریع رفت، یکم بعد سایون اومد : تهیونگ.
_ خفه شو!
رفتم نزدیک و یقه لباسش گرفتم: چطور جرعت کردی هااا؟؟
سایون: بزار برات توضیح بدم، اونجوری که فکر میکنی نیست! من...
با مشتی که تو دهنش زدم خفه خون گرفت: دهن کثیف تو ببند! تا وقتی نفس تو نگیرم آروم نمیشم، عوضی!
دوباره گرفتمش و محکم تو صورتش مشت میزدم، تا جایی که تقریبا خونی شده بود، یهو منو چرخوند و خواست بزنه که سریع جای خالی دادم و دستاش از پشت گرفتم: با این دستات به عشقم دست زدی ارع؟
محکم پیچوندم دستش رو که صداش بلند شد: اییی لطفا ولم کن، من هیچ کاری نکردم!
با هر حرفش عصبی تر میشدم تا جایی که جون داشت زدمش، هر چی حرص داشتم سرش خالی کردم، بی جون روی زمین افتاد و نفس نفس میزد، از دهنش خون اومد اما با دستایی که کمی میلرزید پاکش کرد و سعی کرد حرف بزنه : م..منم گول خوردم! همش تقصیر......س.سلین بود.....ولی من آنیا رو... واقعی دوست داشتم! .....ولی هیچوقت اذیتش.....نکردم....حتی کمک کردم ف..فرار کنه!!
_ چه زری میزنی هااا؟ دوسش داشتی؟ میخوای بمیری ارع؟!!
دستم بلند کردم میخواستم بزنم که صدای یکی بلند شد : تمومش کن!
سرم گرفتم بالا : هه! اومدی؟ منتظرت بودم!
سلین با ترس بهم نگاه کرد و آروم اومد نزدیک: ت..تهیونگ عزیزم لطفا آروم....
_ آروم باشم؟؟ تو میدونی اصلا چه غلطی کردی ها؟؟
سلین: میتونیم بین خودمون حلش کنیم، من..
رفتم نزدیک و نامه تو دستم پرت کردم تو صورتش: با این همه چیو به گند کشیدی!
دستش محکم گرفتم: تو باعث شدی عشقم ازم دور باشع، اذیتش کردی و مهمتر از همه.....
سلین: د..دستم لطفا دلم کن اخخخ
_ تو بچمون گرفتی! نمیزارم به این راحتی از اینا در بری!
سلین: اون.... آنیا حقش بود! اون تورو ازم گرفت!
موهاش محکم تو دستم گرفتم: اسم آنیا رو به زبون نیار! کسی که منو از دست داد خودت بودی! الانم بهتره خفه شی فقط!( با داد)
_ هر کاری بتونم میکنم تا نابودت کنم! همه اینارو باید تجربه کنی، دردی که آنیا کشید دوبرابرش بهت هدیه میکنم!! گذارش آدم ربایی رو هم به پلیس میدم تا آب خنک بخوری و تهش بمیری!!
سلین: لطفا هر کاری بخوای میکنم ولی به پلیس نگو خواهش میکنم ( با گریه)
_ دیگه خیلی دیره باید قبل کارات بهش فکر میکردی! اما قبلش باید چنتا کار انجام بدی!
سلین: ولم کن، ت..تهیونگ
موهاش ول کردم که افتاد روی زمین و گریه میکرد: باید بری از آنیا معذرت خواهی کنی! بعدش کارای که باید بکنی تازه شروع میشه!
سلین: من عمرا ازش معذرت خواهی کنم!
گلوش رو محکم گرفتم و فشار دادم : مثل اینکه آدم نمیشی نه؟؟ ( با داد) کاری که گفتم انجام میدی وگرنه همینجا چالِت میکنم!!
ولش کردم، گلوش گرفت و سرفه میکرد،صورتش از درد قرمز شده بود : دنبالم بیا!
برگشتم ولی نیومد، عصبی برگشتم و دستش گرفتم بردم انداختم تو ماشین: بِتَمَرگ یجا تا بیام!!
_ خب سایون، با تو چیکار کنم ها؟ این برات کافی نیست بنظرم!
سایون: م..من کاری نکردم اینو.. آنیا هم م.. میدونه!
_ فکر میکنی حرفات روم تاثیر میزاره؟ عمرا..
- ۳.۴k
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط