خوب یاد گرفته ایم ورانداز کردن همدیگر را یک خط کش این دست

خوب یاد گرفته ایم ورانداز کردن همدیگر را یک خط کش این دستمان...
و یک ترازو آن دستمان...
اندازه می گیریم و وزن می کنیم ؛
آدم ها را...
رفتارشان را...
انتخاب هایشان را...
تصمیم هایشان را...
حتی قضا و قدرشان را !
به رفیقمان یک تکه سنگینی می اندازیم...
بعد می گوییم : خیر و صلاحت را می خواهم !
غافل از اینکه چه برسر او می آوریم !
در جمع ، هرکس را یک جور مورد بررسی قرار می دهیم آن یکی را به ازدواج نکرده اش...
این یکی را به نوع رابطه اش...
آن دیگری را...
میرویم توی صفحه ی یکی و نوشته اش را میخوانیم می نشینیم و قضاوت می کنیم یکی هم نیست گوشمان را بگیرد که :
های ! چندبار توی آن موقعیت بوده ای ؟!
که حالا اینطور راحت نظر می دهی حواسمان نیست که چه راحت با حرفی که در هوا رها میکنیم...
چگونه یک نفر را به هم میریزیم...
چند نفر را به جان هم می اندازیم...
چه سرخوردگی یا دلخوری بجای میگذاریم چقدر زخم میزنیم...
حواسمان نیست که ما میگوییم و رها میکنیم و رد میشویم اما یکی ممکن است گیر کند بین کلمه های ما ، بین قضاوت ما ، بین برداشت ما ،
یادمان باشد دلی که می شکنیم ارزان نیست...
دیدگاه ها (۷)

تمام جمعه ها نامت روبردم. نشستم اشک چشمام رو شمردم آقا جون...

می رسد آنکه به دستش گره ها وا شدنی است آنکه با آمدنش نـور هو...

آنچه را نمی دانی مگو، بلکه هر آنچه را که می دانی نیز اظهار م...

**بسم الله الرحمن الرحیم** عبد صالح شیخ رجبعلی خیاط ...قسمت...

مت minutes to deathPart ۲٠ وقتی پدربزرگ جونگین گفت «یه چیزیه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط