●بال های سیاه و سفید○پارت 19
از زبان ا/ت:
خیلی خسته بودم که اخرش خوابم برد.
ولی با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم.
اخه کی ساعت ۹ صبح زنگ میزنه؟
نگاه کردم دیدم سوجونه.
اول یکم صدام و درست کردم بعد که احساس کردم صدام خوبه جواب دادم که یهو صدام خروسی شد🐔😐
صدای خنده های ریز ریز سوجون رو از پشت تلفن میشنیدم.
گفتم:الوووو
سوجون:عه بیداری صبح بخیر(ریز ریز میخنده)
گفتم:نخند.حالا چرا زنگ زدی؟
سوجون:اخه خیلی وقته هم و ندیدیم.از اون موقعی که دوست پسرت و دیدم بعد یهو دستت رو گرفت و بردت دیگه ندیدمت(دیگه مودونید کجا رو میگم.نومودونید؟🙃)
گفتم:ببینم پنج روز خیلی وقته؟
سوجون:برای اینکه اون صدای خروسیت رو بشنوم اره
گفتم:هرچی..و لطفا دیگه..درمورد جیمین اینطوری حرف نزن و جلوی من درموردش حرف نزن.من و اون..یه دعوای کوچولو کردیم
سوجون:واتفاز؟
گفتم:خب من کار دارم دیگه باید برم
سریع قطع کردم.
حالا که حرف جیمین شد اون اصلا برگشت خونه؟اروم رفتم و در اتاق رو باز کردم و رفتم بیرون.نه هنوز نیومده خونه.نگران شدم.نکنه بره بلا ملا سر خودش بیاره؟
با این فکر یه دلشوره بدی افتاد تو دلم.لباس پوشیدم و خواستم برم بیرون که یاد سرطانم افتادم.قرصام رو برداشتم و از خونه زدم بیرون.هرجایی که ممکنه رفته باشه رفتم اما نبود حتی کافه ی مورد علاقش.تنها جایی که نرفته بودم خونهش بود که اونم نمیدونستم کجاست.فقط پلاکش رو میدونستم 2۵j. همینجوری داشتممیگشتم که یهو چشمم به یه خونه خورد با همون پلاک(دُریمه🙌)نمیدونستم خونه ی خودشه یا نه ولی به هرحال رفتم و در زدم.صدای در زدن هام رو میشماردم..1..۲..۳..۴..۵.....و....۶ کسی باز نکرد.اروم امتحان کردم.دستگیره رو چرخوندم که در با یه صدای تق تق باز شد.خونه نبود تویله بود.روی زمین پر شیشه و قوطی های الکل و چیزای دیگه.اونطرف خونه پر لیوان و یه طرف دیگه چند تا کیسه اشغال.شبیه خونه متروکه بود.اروم وارد خونه شدم.:س..سلام؟
یهو از پشت پله یه چیز سیاه رد شد.برگام برگام برگاام!حاجی برگام!برگام و ازدست دادممم!
یهو همون چیز سیاه در رو یکم تکون داد ترسیدم ولی وقتی نگاه کردم دیدم گربه هست.خیالم راحت شد ولی دقیقا همون موقع یه نفس سرد رو روی گردنم حس کردم و بوی ویسکی و یه عطر تلخ و اشنا پخش شد.همون لحظه یه دست روی شونه ام قرار گرفت.برگااااام!من میرم برگام و بردارم😱!!!
انقدر ترسیدم که بدنم سست شد ولی بعد بدون نگاه کردن به اینکه کیه یه سیلی به کسی که پشتم بود زدم(روحش شاد و یادش گرامی ادم خوبی بود🤧)یکم کا اروم گرفتم پشتم و نگاه کردم دیدم جیمینه.
گفتم:خ..خوبی؟
به گونه ی قرمزش نگاه کردم.دستم و روی گونهش گذاشتم تا نگاه کنم
گفتم:وااای ببخشید نمیخواستم اینطوری بشه!
که دستم رو از روی گونهش برداشت.
بهم نگاه کرد با یه اخم غليظ و چشمای سرد
با یه صدای بم گفت:چرا بهم سیلی زدی؟
گفتم:من...من
جیمین با پوزخند و خنده ی سرد گفت:من من من؟چیه؟چرا چیزی نمیگی؟
جیمین نزدیکم شد.دستش رو گذاشت روی کمرم و سمت خودش کشید.
گفتن:جیمین..تو مَستی..
جیمین:مَست؟...اوه..اره...آره ا ت من مَستم مَست تو!
صورتش رو توی گردنم فرو کرد و گفت:و اینکه تو ازم عصبی و...
گردنم و محکم بوسید و ادامه داد:ترسیده بشی و من و ول کنی...
یه مَک محکم زد و گفت:من و دیوونه میکنه...
و همش شروع به مک زدن و گاز گرفتن گردنم کرد.جوری که مطمئن بودم بعدا جاش میمونه.
یه جوری بوسید که کم کم احساس کردم داره مثل خون اشاما میشه.
عقب رفتم که جیمین من و سمت یه میز هدایت کرد و روی اون خمم کرد و خودش روم خیمه زد.بوسه هاش همینطور بالاتر میرفت که وقتی رسید به لب هام مکث کرد و با پوزخند گفت:میتونی همین الان بهم بگی چرا باهام اینطوری رفتار کردی و شب دیر اومده بودی وگرنه....
نزدیک اومد و کنار گوشم زمزمه کرد:مطمئن میشم اونقدر بلند ناله کنی که صدات بگیره...مطمئن میشم اونقدر محکم داخلت ضربه بزنم که تا چند هفته نتونی روی یه خط صاف راه بری...
گوشم رو مک محکمی زد و لاله ی گوشم رو گاز گرفت و گفت:و مقاومت کردن و نگفتن...میتونه تنبیهت رو از 3 راند بکنه 10 راند..
بعد گفت:تا ۳ میشمارم.یا میگی یا بهترین شب زندنیت رو کنار من میگذرونی..
صداش به یه زمزمه ی ترسناک تبدیل شد و گفت:3...2...و....1
________________________________________________
اینم از این پارت کیوتم.انیدوارم خوشت اومده باشه.ببخشید یه مدت زیادی نزاشته بودم کار داشتم.از این به بعد پنجشنبه ها یا جمعه ها براتون پارت میزارم🥺🔮🎶💜
I love you BTS and ARMY💜🎶🔮
شرایط:5 لایک🔮🎶💜
بابای💜🎶🔮
#فیک_عاشقانه
#بی_تی_اس
#شوگا
#درام
#تهیونگ
#جونگکوک
#جیهوپ
#جیمین
#نامجون
خیلی خسته بودم که اخرش خوابم برد.
ولی با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم.
اخه کی ساعت ۹ صبح زنگ میزنه؟
نگاه کردم دیدم سوجونه.
اول یکم صدام و درست کردم بعد که احساس کردم صدام خوبه جواب دادم که یهو صدام خروسی شد🐔😐
صدای خنده های ریز ریز سوجون رو از پشت تلفن میشنیدم.
گفتم:الوووو
سوجون:عه بیداری صبح بخیر(ریز ریز میخنده)
گفتم:نخند.حالا چرا زنگ زدی؟
سوجون:اخه خیلی وقته هم و ندیدیم.از اون موقعی که دوست پسرت و دیدم بعد یهو دستت رو گرفت و بردت دیگه ندیدمت(دیگه مودونید کجا رو میگم.نومودونید؟🙃)
گفتم:ببینم پنج روز خیلی وقته؟
سوجون:برای اینکه اون صدای خروسیت رو بشنوم اره
گفتم:هرچی..و لطفا دیگه..درمورد جیمین اینطوری حرف نزن و جلوی من درموردش حرف نزن.من و اون..یه دعوای کوچولو کردیم
سوجون:واتفاز؟
گفتم:خب من کار دارم دیگه باید برم
سریع قطع کردم.
حالا که حرف جیمین شد اون اصلا برگشت خونه؟اروم رفتم و در اتاق رو باز کردم و رفتم بیرون.نه هنوز نیومده خونه.نگران شدم.نکنه بره بلا ملا سر خودش بیاره؟
با این فکر یه دلشوره بدی افتاد تو دلم.لباس پوشیدم و خواستم برم بیرون که یاد سرطانم افتادم.قرصام رو برداشتم و از خونه زدم بیرون.هرجایی که ممکنه رفته باشه رفتم اما نبود حتی کافه ی مورد علاقش.تنها جایی که نرفته بودم خونهش بود که اونم نمیدونستم کجاست.فقط پلاکش رو میدونستم 2۵j. همینجوری داشتممیگشتم که یهو چشمم به یه خونه خورد با همون پلاک(دُریمه🙌)نمیدونستم خونه ی خودشه یا نه ولی به هرحال رفتم و در زدم.صدای در زدن هام رو میشماردم..1..۲..۳..۴..۵.....و....۶ کسی باز نکرد.اروم امتحان کردم.دستگیره رو چرخوندم که در با یه صدای تق تق باز شد.خونه نبود تویله بود.روی زمین پر شیشه و قوطی های الکل و چیزای دیگه.اونطرف خونه پر لیوان و یه طرف دیگه چند تا کیسه اشغال.شبیه خونه متروکه بود.اروم وارد خونه شدم.:س..سلام؟
یهو از پشت پله یه چیز سیاه رد شد.برگام برگام برگاام!حاجی برگام!برگام و ازدست دادممم!
یهو همون چیز سیاه در رو یکم تکون داد ترسیدم ولی وقتی نگاه کردم دیدم گربه هست.خیالم راحت شد ولی دقیقا همون موقع یه نفس سرد رو روی گردنم حس کردم و بوی ویسکی و یه عطر تلخ و اشنا پخش شد.همون لحظه یه دست روی شونه ام قرار گرفت.برگااااام!من میرم برگام و بردارم😱!!!
انقدر ترسیدم که بدنم سست شد ولی بعد بدون نگاه کردن به اینکه کیه یه سیلی به کسی که پشتم بود زدم(روحش شاد و یادش گرامی ادم خوبی بود🤧)یکم کا اروم گرفتم پشتم و نگاه کردم دیدم جیمینه.
گفتم:خ..خوبی؟
به گونه ی قرمزش نگاه کردم.دستم و روی گونهش گذاشتم تا نگاه کنم
گفتم:وااای ببخشید نمیخواستم اینطوری بشه!
که دستم رو از روی گونهش برداشت.
بهم نگاه کرد با یه اخم غليظ و چشمای سرد
با یه صدای بم گفت:چرا بهم سیلی زدی؟
گفتم:من...من
جیمین با پوزخند و خنده ی سرد گفت:من من من؟چیه؟چرا چیزی نمیگی؟
جیمین نزدیکم شد.دستش رو گذاشت روی کمرم و سمت خودش کشید.
گفتن:جیمین..تو مَستی..
جیمین:مَست؟...اوه..اره...آره ا ت من مَستم مَست تو!
صورتش رو توی گردنم فرو کرد و گفت:و اینکه تو ازم عصبی و...
گردنم و محکم بوسید و ادامه داد:ترسیده بشی و من و ول کنی...
یه مَک محکم زد و گفت:من و دیوونه میکنه...
و همش شروع به مک زدن و گاز گرفتن گردنم کرد.جوری که مطمئن بودم بعدا جاش میمونه.
یه جوری بوسید که کم کم احساس کردم داره مثل خون اشاما میشه.
عقب رفتم که جیمین من و سمت یه میز هدایت کرد و روی اون خمم کرد و خودش روم خیمه زد.بوسه هاش همینطور بالاتر میرفت که وقتی رسید به لب هام مکث کرد و با پوزخند گفت:میتونی همین الان بهم بگی چرا باهام اینطوری رفتار کردی و شب دیر اومده بودی وگرنه....
نزدیک اومد و کنار گوشم زمزمه کرد:مطمئن میشم اونقدر بلند ناله کنی که صدات بگیره...مطمئن میشم اونقدر محکم داخلت ضربه بزنم که تا چند هفته نتونی روی یه خط صاف راه بری...
گوشم رو مک محکمی زد و لاله ی گوشم رو گاز گرفت و گفت:و مقاومت کردن و نگفتن...میتونه تنبیهت رو از 3 راند بکنه 10 راند..
بعد گفت:تا ۳ میشمارم.یا میگی یا بهترین شب زندنیت رو کنار من میگذرونی..
صداش به یه زمزمه ی ترسناک تبدیل شد و گفت:3...2...و....1
________________________________________________
اینم از این پارت کیوتم.انیدوارم خوشت اومده باشه.ببخشید یه مدت زیادی نزاشته بودم کار داشتم.از این به بعد پنجشنبه ها یا جمعه ها براتون پارت میزارم🥺🔮🎶💜
I love you BTS and ARMY💜🎶🔮
شرایط:5 لایک🔮🎶💜
بابای💜🎶🔮
#فیک_عاشقانه
#بی_تی_اس
#شوگا
#درام
#تهیونگ
#جونگکوک
#جیهوپ
#جیمین
#نامجون
- ۲۲۴
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط