برده part
﴿ برده ﴾۱۱. part
خورشید با دست و دلبازی نور نارنجی بر سئول میتابید
جونگ کوک در بالا دره هان بر روی سنگ های بزرگ ایستاده و دست در جیب پالتو اش کرده بود و به خورشیدی که در صدد غروب کردن بود نجات مینمود تنها جایی که میتوانست راحت تر فکر کردند دریای در حال موج زدن افکار ناجوری در ذهنش میگذشت/ یعنی کی این پوستر ها رو میزنه یکی کینه داره از ما با داره انتقام میگیره نکنه راز در عمارت پنهان شده باشه ... نه اونجا نمیشه اون خونه ماست جایی که ما به دنیا اومدیم بزرگ شدیم اون خونه ماست من جیمین هویون....لعنتی نکنه از خانواده جه هی باشن نه امکان نداره .. کسی نمیتونه همچین کاری بکنه چون اونجا خونه ماست .../ افکارش رو پس زد به سطح آرام دریا با انعکاس آسمان نارنجی رنگ تصویری مسحور کننده میساخت جونگ کوک در سکوت ایستاده و به مرز نازوک میان آسمان و آب خیره شد یه ندرت فرصت استفاده از چنین آرامشی داشت ذهنش مثله همیشه در شور جنگ میبود شرکت ، سایه شب ، عمارت ، کار های نا یون ، مادرش ،
اما ناگهان چیزی شنید ملودی نبود صدای ساز نبود صدای ملایمی فردی که فراتر از ملودی بود با صدای آرام و روح نوازی با سطح موزون آب دریا همراه شد ،
سعی کرد بهتر بشنود،
انگار قطع غمگین از شوپن بود
جونگ کوک به آرامی و با قدم های بی صدا به سمته پایین آن سنگ های بزرگ رفت کم کم صدا نزدیک تر میشد به قدری آن کلاویه زیبا و غمگین بود تا به دل جونگ کوک مینشست
یک مکث کوتاه، و یک صدای ظریف آشنا ، زیبا و کمی لزران,
صدای یه دختر بود ، جونگ کوک حاضر بود قسم بخورد که این صدا زمینی نیست ، اما چرا برای گوش هایش آشنا بود به شدت شیفته این صدا شده بود راهی برای پیدا کردن صاحبش میگشت چند قدمی نزدیک شد تا اینکه پشت سنگ بزرگی روبه روی دریا دختری با موهای بلند مشکی درحال نگاه کردن توی تلسکوپی به خورشید درحال غروب کردن آواز زیبایی میخواند
جونگ کوک : ببخشید
خورشید با دست و دلبازی نور نارنجی بر سئول میتابید
جونگ کوک در بالا دره هان بر روی سنگ های بزرگ ایستاده و دست در جیب پالتو اش کرده بود و به خورشیدی که در صدد غروب کردن بود نجات مینمود تنها جایی که میتوانست راحت تر فکر کردند دریای در حال موج زدن افکار ناجوری در ذهنش میگذشت/ یعنی کی این پوستر ها رو میزنه یکی کینه داره از ما با داره انتقام میگیره نکنه راز در عمارت پنهان شده باشه ... نه اونجا نمیشه اون خونه ماست جایی که ما به دنیا اومدیم بزرگ شدیم اون خونه ماست من جیمین هویون....لعنتی نکنه از خانواده جه هی باشن نه امکان نداره .. کسی نمیتونه همچین کاری بکنه چون اونجا خونه ماست .../ افکارش رو پس زد به سطح آرام دریا با انعکاس آسمان نارنجی رنگ تصویری مسحور کننده میساخت جونگ کوک در سکوت ایستاده و به مرز نازوک میان آسمان و آب خیره شد یه ندرت فرصت استفاده از چنین آرامشی داشت ذهنش مثله همیشه در شور جنگ میبود شرکت ، سایه شب ، عمارت ، کار های نا یون ، مادرش ،
اما ناگهان چیزی شنید ملودی نبود صدای ساز نبود صدای ملایمی فردی که فراتر از ملودی بود با صدای آرام و روح نوازی با سطح موزون آب دریا همراه شد ،
سعی کرد بهتر بشنود،
انگار قطع غمگین از شوپن بود
جونگ کوک به آرامی و با قدم های بی صدا به سمته پایین آن سنگ های بزرگ رفت کم کم صدا نزدیک تر میشد به قدری آن کلاویه زیبا و غمگین بود تا به دل جونگ کوک مینشست
یک مکث کوتاه، و یک صدای ظریف آشنا ، زیبا و کمی لزران,
صدای یه دختر بود ، جونگ کوک حاضر بود قسم بخورد که این صدا زمینی نیست ، اما چرا برای گوش هایش آشنا بود به شدت شیفته این صدا شده بود راهی برای پیدا کردن صاحبش میگشت چند قدمی نزدیک شد تا اینکه پشت سنگ بزرگی روبه روی دریا دختری با موهای بلند مشکی درحال نگاه کردن توی تلسکوپی به خورشید درحال غروب کردن آواز زیبایی میخواند
جونگ کوک : ببخشید
- ۴.۱k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط