پارت
پارت ۱۰
نزدیک شدن که سریع گفتم: پدر منظورت در مورد سهیم شدن کار با آقای تتچو بود نه؟
پدر با عصبانیت زیاد بهم نگاه کرد و گفت:اره پسر دقیقا ولی فکر کنم چویا سان بحثمون براش جالب نیست نه؟
چویا سریع گفت: اتفاقا برعکس آقای اوسامو من به بحث گوش میدادم و از اینکه میخواین با ما کارو سهیم شین خیلی خوشحال شدم در حدی که چند تا ایده برای این موضوع دارم
پدر با تعجب به چویا نگاه کرد ولی من بیشتر متعجب شدم این که اصلا گوش نمیداد مطمینم که گوش نمیداد کی وقت کرد ایده بچینه؟
بعد پدر و چویا مشغول گپ زدن باهم شدن و در آخر پدر گفت: حتما بهش فکر میکنم چویا
و بعد غذا هر کی رفت اتاقش و من رفتم پیش چویا
-چی میخوای ؟
+اولن تو گفتی بعد شام بهم میگی
-دازای بزار فردا واقعا خستم(╥﹏╥)
+باشه ولی
یکدفعه بلند داد زدم:تو که اصلا گوش نمیدادی چطوری ایده هم دادییییییی
-اخ گوشم کر شد احمق خب یه راهکاره دیگه
+چی؟
-اره از وقتی اومدم میدونستم قرارع اینطوری شه پس برای هر چیزی که ممکن بود پیش بیاد یه ایده آماده کردم و بعد گفتم
+تو خیلی دیگه اصلا نمیدونم چی باید بهت بگم دیگه دیگه..
-از تعجب زبونت بند اومده؟
+ا اره
-خب پس برو بخواب
بعد با داد ادامه داد :منم برم کپه ی مرگمو بزارم و بخوابم
+باشه باشه شب بخیر چیبی
-گمشو
اینو گفت و رفت تو اتاق و خوابید
منم رفتم تو اتاق و لباسامو با لباسای راحتی عوض کردم و خوابیدم
گذر زمان تا شیش صبح:
با صدای الارم گوشیم از خواب پاشدم که دیدم ساعت شیشه خواستم دوباره بخوابم که...
فعلا خداحافظ 😢😭👋🏻
نزدیک شدن که سریع گفتم: پدر منظورت در مورد سهیم شدن کار با آقای تتچو بود نه؟
پدر با عصبانیت زیاد بهم نگاه کرد و گفت:اره پسر دقیقا ولی فکر کنم چویا سان بحثمون براش جالب نیست نه؟
چویا سریع گفت: اتفاقا برعکس آقای اوسامو من به بحث گوش میدادم و از اینکه میخواین با ما کارو سهیم شین خیلی خوشحال شدم در حدی که چند تا ایده برای این موضوع دارم
پدر با تعجب به چویا نگاه کرد ولی من بیشتر متعجب شدم این که اصلا گوش نمیداد مطمینم که گوش نمیداد کی وقت کرد ایده بچینه؟
بعد پدر و چویا مشغول گپ زدن باهم شدن و در آخر پدر گفت: حتما بهش فکر میکنم چویا
و بعد غذا هر کی رفت اتاقش و من رفتم پیش چویا
-چی میخوای ؟
+اولن تو گفتی بعد شام بهم میگی
-دازای بزار فردا واقعا خستم(╥﹏╥)
+باشه ولی
یکدفعه بلند داد زدم:تو که اصلا گوش نمیدادی چطوری ایده هم دادییییییی
-اخ گوشم کر شد احمق خب یه راهکاره دیگه
+چی؟
-اره از وقتی اومدم میدونستم قرارع اینطوری شه پس برای هر چیزی که ممکن بود پیش بیاد یه ایده آماده کردم و بعد گفتم
+تو خیلی دیگه اصلا نمیدونم چی باید بهت بگم دیگه دیگه..
-از تعجب زبونت بند اومده؟
+ا اره
-خب پس برو بخواب
بعد با داد ادامه داد :منم برم کپه ی مرگمو بزارم و بخوابم
+باشه باشه شب بخیر چیبی
-گمشو
اینو گفت و رفت تو اتاق و خوابید
منم رفتم تو اتاق و لباسامو با لباسای راحتی عوض کردم و خوابیدم
گذر زمان تا شیش صبح:
با صدای الارم گوشیم از خواب پاشدم که دیدم ساعت شیشه خواستم دوباره بخوابم که...
فعلا خداحافظ 😢😭👋🏻
- ۲.۰k
- ۳۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط