Part

#Part39



#هلیا
کلاه مشکی و شلوار کارگو و پیرهن چارخونه سفید طوسی و کفش ونس
یه تینت لب زدم و با دستمال پاکش کردم که کمرنگ تر بشه
داشتم دکمه هامو می‌بستم که با صدای یاشار متوجه شدم خیلی وقته تو اتاقم موندم
به سرعت رفتم پایین و دیدم که علیهان و ارسلان دارن به در ورودی میرسن.
خودمو به یاشار رسوندم کنار ایستادم تا برن بیرون اما با حس کردن دستی پشت کمرم با شتاب برگشتم . . .
#یاشار
با کاری که کرد و چیزی که گفت مشتم تو صورتش خالی شد :
- اول تو برو هلیا
- خفه شو بی خاصیت !
فک کنم کتک دیشب واست حالی نکرده که نباس دستت بهش بخوره نه ؟
کار به بابات ندارم ولی نگاه بش بنداز تا مث سگ بزنمت و بعدش مث آشغال پرتت کنم تو کوچه لاشخور !
- بنی یمنین ساگولیات نه یابته ؟اونوروهاکسوز اِدجک کاداربه نه یوپروسون ؟ (حدتو بدون مگه من چیکار کردم که میزنی ؟ اصلا تو چیکارشی که واسش یقه جر میدی ؟)
-بورادا کیمین اولدون بولنمه‌دیگ ! اونور شرف میدر دیل میدر؟سادیجک کوجونون یابته بو هِیرهدک اونورسوزدور ! (اینجا فرق نداره کیه ! ناموس ناموسه حالیته یا نه ؟ حرکتی که تو زدی و فقط شوهر آدم انجام میده بی ناموس !)
بفرمایید سوار شید آقا علیهان
ای جان پسرمون غیرتیه😂
دیدگاه ها (۰)

#Part40#هلیا - بفرمایید سوار شید آقا علیهان و بعد دستمو گرفت...

#Part41ولی با دیدن فردی که نشسته بود و خستگی از سر روش می‌با...

#Part38از آشپز خونه بیرون اومد بدون صدا لب زد:- چیشده ؟ و اخ...

#Part37‌- وای سلام آقا خوبید ؟ کجا بودید زنگ زدم جواب ندادید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط