پارت
پارت۱۱
(فردا صبح)
ات: جنگکوک، جنگکوک، بیدار شو
جنگکوک: ای بابا امروز تعتیله اگه گذاشتی بخوابیم(با لحن خواب آلود)
ات: امروز دوشنبس پاشه اول هفتس پاشو(داخل کره ی جنوبی و برخی از کشور ها شنبه و یکشنبه بجای پنجشنبه و جمعه تعطیله)
جنگکوک: ای وای، ساعت چنده
ات: ساعت ۶ فکر میکنی من یادم میره تورو بیدار کنم پاشو صبحانه آماده کردم
جنگکوک: مرسی، الان پا میشم
ات: امروز باید بریم خرید، الان پا میشم نداریم پاشو دیره الان پاساژ شلوغ میشه، پاشه
جنگکوک: خیلی خواب آلود پاشد، رفت بیرون، وووووووووو چه میزی آماده کردی
ات: خب من برای عشقم هر کاری میکنم اینکه یه نیمشه
جنگکوک: من فدای عشقم بشم که برام صبحونه درست کردم
راوی: جنگکوک و ات صبحانه خوردن و راه افتادنکه برن خرید، البته این روهم بگم که قبل خرید میرن پیش مامان بابای جنگکوک و ات که بگن که هم دیگه رو دوست دارن و نمیخوان جدا شن(اولش چون از هم بدشون میومد میخواستن طلاق بگیرن)
ویو ات: اول رفتیم خونه ی مامان بابای من تا اول به اونا بگیم، البته من خودم تنها رفتم، و بهشون گفتم
م=مامان
ب=بابا
م: سلام ات، خوبی خیلی وقته ندیدمت چرا دستت کبود شده؟ کار اون جنگکوک عوضیه وایسا من دارم براش
ات: سلام، نه، خورده به در
ب: سلام ات، اینقدر دروغ نگو ما میدونیم کاره اونه
ات: نه بخدا، من اومدم که بهتون بگم منو جنگکوک دیگه نمیخوایم از هم جدا شیم، میدونم تازه پدربزرگ رو راضی کرده بودید که ما از هم طلاق بگیریم، اما دیگه نمیخوایم
ب و م باهم: دیوونه شدی
ات: اگه اسم این کار دیوونه گیه اره دیوونه شدم
م: اینو باید به بابات بگی که راضی بشه
ات: مگه اون موقع که منو دادین به جنگکوک من راضی بودم، نه، پس بابا هم الان نباید راضی باشه
پایان پارت ۱۱
پارت بعدی میریم با جنگکوک
(فردا صبح)
ات: جنگکوک، جنگکوک، بیدار شو
جنگکوک: ای بابا امروز تعتیله اگه گذاشتی بخوابیم(با لحن خواب آلود)
ات: امروز دوشنبس پاشه اول هفتس پاشو(داخل کره ی جنوبی و برخی از کشور ها شنبه و یکشنبه بجای پنجشنبه و جمعه تعطیله)
جنگکوک: ای وای، ساعت چنده
ات: ساعت ۶ فکر میکنی من یادم میره تورو بیدار کنم پاشو صبحانه آماده کردم
جنگکوک: مرسی، الان پا میشم
ات: امروز باید بریم خرید، الان پا میشم نداریم پاشو دیره الان پاساژ شلوغ میشه، پاشه
جنگکوک: خیلی خواب آلود پاشد، رفت بیرون، وووووووووو چه میزی آماده کردی
ات: خب من برای عشقم هر کاری میکنم اینکه یه نیمشه
جنگکوک: من فدای عشقم بشم که برام صبحونه درست کردم
راوی: جنگکوک و ات صبحانه خوردن و راه افتادنکه برن خرید، البته این روهم بگم که قبل خرید میرن پیش مامان بابای جنگکوک و ات که بگن که هم دیگه رو دوست دارن و نمیخوان جدا شن(اولش چون از هم بدشون میومد میخواستن طلاق بگیرن)
ویو ات: اول رفتیم خونه ی مامان بابای من تا اول به اونا بگیم، البته من خودم تنها رفتم، و بهشون گفتم
م=مامان
ب=بابا
م: سلام ات، خوبی خیلی وقته ندیدمت چرا دستت کبود شده؟ کار اون جنگکوک عوضیه وایسا من دارم براش
ات: سلام، نه، خورده به در
ب: سلام ات، اینقدر دروغ نگو ما میدونیم کاره اونه
ات: نه بخدا، من اومدم که بهتون بگم منو جنگکوک دیگه نمیخوایم از هم جدا شیم، میدونم تازه پدربزرگ رو راضی کرده بودید که ما از هم طلاق بگیریم، اما دیگه نمیخوایم
ب و م باهم: دیوونه شدی
ات: اگه اسم این کار دیوونه گیه اره دیوونه شدم
م: اینو باید به بابات بگی که راضی بشه
ات: مگه اون موقع که منو دادین به جنگکوک من راضی بودم، نه، پس بابا هم الان نباید راضی باشه
پایان پارت ۱۱
پارت بعدی میریم با جنگکوک
- ۹.۵k
- ۲۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط